فعل در زبانهای ایرانی باستان بر مبنای زمان، نمود، شخص، شمار و دو جهتِ اکتیو و میانه بررسی میشود. بنابر دیدگاه رایج، جهت میانه وسیله تبدیل ریشههای گذرا به ناگذر است. این دیدگاه با مشاهده ریشههایی فعلی شکل گرفته است که در جهت اکتیو، گذرا و در جهت میانه ناگذر هستند، در حالی که بررسی دقیقتر متون بازمانده از زبانهای باستانی ایران، ویژگیهای دیگری را آشکار میکند که اعتبار نظریه فوق را به چالش میکشد. این مقاله به تحلیل ساختار افعال میانه میپردازد و مقدمهای است برای بررسی و بازنگری در طبقهبندی فعلهای میانه در زبان اوستایی که در مقاله دیگری مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
زبانشناسان قدیم مسلمان به مقوله بافت، اعم از زبانی و غیرزبانی توجه داشتهاند. با بررسی و جمعبندی نگرش حازم قرطاجنی الگوی نسبتاً جامعی برای این مقوله میتوان ارائه داد. البته بهطور کلی نگاه قدما در این خصوص یکدست و ثابت نیست و میان نگرش اجتماعی به زبان، یعنی توجه به مؤلفههای غیرزبانی و محدود شدن به ساختار زبانی محض در نوسان است، از اینرو باید به زبانشناسی قدیم بهعنوان یک کلیت واحد نگریست تا بتوان در پرتو دیدگاههای مختلف، طرح جامعی در خصوص بافت و کارآمدی آن در حوزه کاربست ایجاد کرد. قدما از توجه به بافت اهدافی چون ارزشیابی سطح بلاغت کلام، تحلیل معنای متن و بازآفرینی بافت غیرزبانی مفقود از خلال بافت زبانی داشتهاند و از آن برای دریافت معنا استفاده کردهاند. در این تحقیق با محوریت الگوی استخراجی از کتاب منهاج البلغاء اثر حازم قرطاجنی، دیدگاه قدما در خصوص بافت را بررسی میکنیم.
این مقاله در پی تبیین کیفیت درک معنی سخن و عواملی است که درک مشترک معنی را دچار اختلال میکند. به نظر نویسنده علت اختلال در فرآیند ادراک معنی سخن، یا فاقد مصداق تجربیبودن سخن است که این وضع ناشی از پیدا نکردن مدلولی قابل قبول در حیطه تجربه بنابر معنای زبانشناختی ثابت و همیشگی سخن است و یا برای معنی زبان شناختی سخن میتوان مصداقی تجربی پیدا کرد؛ اما بافت بیرونی حاکم بر سخن مانع قبول مصداق ناشی از معنی درونی یا معنی زبانشناختی کلام میشود. در این هر دو صورت برای آن که از سخن معنی قابل قبولی درک کنیم که فرض میکنیم متکلم یا نویسنده آن را اراده کرده است، دست به تاویل سخن میزنیم؛ یعنی خود را از اقتدار نشانهها که معنی از پیش قراردادی شده خود را بر ما تحمیل میکنند، آزاد میکنیم و به نشانهها معانی خود را تحمیل میکنیم. به عبارت دیگر بر نظام نخستین و جبری کلام، نظامی ثانوی بنا میکنیم که در این نظام، نشانهها از بار ذهنیت ما سرشار میشوند. فرآیند معنی بخشیدنی از این دست به متن، به معنی تلقی کردن نشانهها در مقام رمز و تاویلپذیری متن است. نظام تک معنایی زبان که از این نظرگاه در هم میریزد و در نتیجه چند معنایی جانشین تک معنایی جانشین تک معنایی میگردد، شیوه تازهای از خواندن ایجاد میکند که خصلت معنیزایی جانشین معنیپذیری متن از اسباب اصلی آن است. این مقاله با ارائه نمونههایی در پی اثبات مطالبی از این دست و شیوه برخورد با متنهایی از این نوع و نگاهی از این دریچه به شعر کلاسیک فارسی است.
حروف اضافه در زبانهای پهلوی ساسانی و فارسی میانه ترفانی بازمانده حروف اضافه در شاخه جنوب غربی زبان های ایرانی باستاناند. در زبانهای پارسی باستان و اوستایی، حالتهای نام (اسم، صفت و ضمیر) و، از آن طریق، نقش دستوری آنها با پایانههای صرفی تعیین میشوند. حروف اضافه در این زبانها واژههایی با ماهیت قیدیاند که با حالتهای صرفی غیرفاعلی میآیند و گاه آنها را دقیقتر توصیف میکنند. این واژهها که تصریف نمیشوند و صورت ثابت دارند. دارای انواع گوناگوناند و برخی از آنها، علاوه بر عملکرد به عنوان حرف اضافه، به عنوان قید، پیشوند فعلی، پیشوند اسمی و حرف ربط نیز به کار میروند.
حروف اضافه در زبانهای پهلوی ساسانی و پارسی میانه ترفانی طیف نسبتاً گستردهای از مفاهیم را در برمیگیرند و در پیوند با اجزای گوناگون جمله، به تعیین نقش دستوری آنها نیز یاری میدهند. معانی برخی از حروف اضافه گاه تا حدی با دیگر حروف انطباق دارند؛ با این حال در بیشتر موارد ظرایف خاص خود را حفظ میکنند. در این مقاله مفاهیم و عملکردهای دستوری حروف اضافه در کتیبههای پهلوی ساسانی به همراه گزیدهای از متون پهلوی کتابی و پارسی میانه ترفانی بررسی و فهرست نسبتاً جامعی از آنها ارائه گردیده است. موارد گوناگون همراه با نمونههایی از متون نامبرده ارائه شدهاند تا شواهد لازم در اختیار خواننده قرار گیرد.