چند نکته نسبتاً آشکار در مورد تکنیک این داستان وجود دارد که باید مطرح کرد. این داستان یک صحنه بلند و سه صحنه کوتاه دارد. در حقیقت شیوه کار چنان نمایشی است که بیش از سه چهار جمله برای انتقال از صحنهای به صحنه دیگر لازم نیست. روایت در سراسر داستان عینی است و در واقع همه اطلاعات در گفت و گوهای ساده رئالیستی گنجانیده شده. در نخستین صحنه روشن شدن ماموریت تبهکاران با ذکر جزئیات مشخص صورت میگیرد ـ این واقعیت که تبهکاران با دستکش غذا میخورند (تا اثر انگشت به جا نگذارند)، این واقعیت که چشم از آینه پشت بار برنمیدارند، این واقعیت که پس از بستن نیک و آشپز، تبهکاری که تفنگش را لب دیچه آشپزخانه گذاشته رفیقش و جورج را "مثل عکاسی که میخواهد عکی دستهجمعی بگیرد" میایستاند ـ همه این جزئیات پیش از آن که ماهیت ویژه ماموریتشان روش شود آمدهاند.
ویلیام فاکنر رماننویس و داستاننویس آمریکایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات سال 1949 در مصاحبهای گفته است: «نویسنده به سه چیز احتیاج دارد: تجربه، قوه مشاهده و قوه تخیل. من خودم موقع نوشتن یک داستان معمولا با موضوعی واحد یا خاطرهای یا تصویری ذهنی کار را شروع میکنم». کار نوشتن، چه داستان چه غیر داستان غالبا با توصیف چیزی که دیدهایم آغاز میشود زیرا آغاز تفکر معمولا ایجاد یا تصویر ذهنی است. با مشاهده دقیق میتوان ظرفیت انتخاب ریزه کاریها و جزئیات لازم و برجسته این تصویر ذهنی را توسعه داد و با ورزدادن قوه تخیل میتوان تاثیر مسلط تصویر ذهنی را به نوشته و واژه منتقل کرد.
کندوکاوی اجمالی و گذرا بر مقوله «تقلید» برخی داستان نویسان کم و بیش فراموش شده چند دهه گذشته از کار و سیاق نویسندگی ارنست همینگوی، شاید به درک و شناخت پارهای از ناکامیها و گمگشتگیهای نظری و علمی در حوزه ادبیات داستانی معاصر ایران یاری رساند. پیشاپیش بهتر است این مهم را در یاد داشته باشیم که ساختار ادبی داستانها، زبان شفاف، لحن سرد کلام موجز و نثر پالایش یافته همینگوی از واژهها و عبارتهای شاعرانه و احساساتی، همراه و همخوان با گونهای نگرش شبه فلسفی اپیکوری لذتطلبانه در حیطه پوچانگاری، به نوبه خود حاصل تقلایی ناگزیر بوده است.