با آنكه سبک هندي در ظاهر غيرسياسيترين دوره شعري در ادبيات ايران است، اما در باطن، بسياري از خصوصيات اصلي آن در واكنش به سياستهاي فرهنگي دوره صفويه به وجود آمده است. پيچيدگي صورخيال و خصيصه استدلال آوري، نوعي واكنش به عوامزدگي و سطحي نگريهاست و مضمونيابيها و دگرانديشيها و بياعتنايي به سنتها و سياستها و ايدئولوژيها نيز عكسالعملي است در برابر محدوديتها و ممنوعيتهاي سياسي و فرهنگي كه در مجموع، دنيايي كاملا متفاوت از واقعيتهاي موجود در جامعه به وجود ميآورد.
مولف در این کتاب اشعار نظیری و عرفی را با هم مقایسه کرده است و برای نشان دادن این که دو شاعر هم زمان و هم سبک در حالی که شباهتهای فراوانی با هم دارند چقدر می توانند با یکدیگر تفاوت داشته باشند و این مقایسه که بین دو شاعر سبک هندی به وجود می آید، جذاب و شیرین به نظر می رسد. نویسنده در ضمن مقایسه، به بررسی و نقد شعر هر دو شاعر هم پرداخته است .
دانشفر همدانی در اواخر عمر کتابی منتشر کرد با عنوان «پشت پرده، نگاهی گذرا بر آثار نستعلیق نویسان…» و در آن کتاب انتقادات و ایراداتی ادبی در شیوهی نگارشی اساتید درجه اول خوشنویسی کشور ازجمله: عبدالله فرادی، عباس اخوین، کیخسرو خروش، یدالله کابلی و غلامحسین امیرخانی وارد دانست....
در کليدر و جاي خالي سلوچ، بخش عمدهاي از واقعيتهاي داستاني ـ شخصيتها، کنشها، اشيا و صحنهها ـ علاوه بر دلالت مستقيم بر واقعيتهاي عيان و عيني، مفهومي فراتر از خود را نيز در درون خود نهفته دارند که در کل به آنها دلالت ضمني گفته ميشود. اين مفاهيم عبارتاند از: دلالتهاي استعاري، تمثيلي، نمادين، کنايي و مجازي. تمثيل در اين جا، به خاطر تعلق اين دو رمان به ادبيات رئاليستي، به طور کلي ـ جز در دو سه جا ـ چندان جايگاهي ندارد. استعاره نيز در معناي خاص و تخصصي آن در حوزه ادبيات منظوم قرار ميگيرد و مفهوم عام آن نيز آن چنان کلي است که مصاديق و زيرمجموعههاي آن را بايد در اسنادهاي مجازي ديگر چون نماد و کنايه و مجاز مرسل جستجو کرد. در اين دو رمان، واقعيتهاي کنايي و نمادين در عين دلالت بر حقيقت وجودي خود، به دليل قرار گرفتن در موقعيتهاي خاصي از متن ماجرا بر حقيقتي فراتر از سطح ظاهري خود نيز راه ميبرند و توان واردشدن به قلمرو دلالتهاي مجازي را دارند. بيشترين گونه دلالتهاي مجازي در اين دو رمان از نوع نماد و کنايه است که در اينجا نمونههاي بسياري از آنها به بررسي گذاشته شده است.
با آن که حماسه و تراژدي از زمان شکلگيري ادبيات در جهان، همواره با اشکال گوناگون خود در فرهنگ ملتهاي مختلف وجود داشته است، اما تعريف آنها از زمان ارسطو تا به امروز تغيير چندان عمدهاي پيدا نکرده است. در اين نوشته، هدف نويسنده آن است که با نگاهي انتقادي، حماسه و تراژدي را به ارزيابي مجدد بگذارد و ويژگيهاي آن دو را به گونهاي امروزيتر تبيين کند. براي اين منظور، رمان کليدر از محمود دولت آبادي به عنوان يک اثر حماسي، تراژيک امروزي انتخاب شده است تا با تراژديها و حماسههاي گذشته به مقايسه گذاشته شود و از طريق تطبيق ويژگيهاي آن با آثار گذشته و مقايسه خصوصيات حماسهها و تراژديهاي گذشته با کليدر، هم تفاوتهاي آنها آشکار شود و هم ديدگاههاي گذشته و حتي امروز به عرصه نقد و تحليل و تعديل آورده شود و هم از طريق مقايسه نمونهها و ديدگاههاي گذشته و امروز، خصوصيات مشترکي براي حماسه و تراژدي تدوين شود که قابل تطبيق به هر نوع اثري، صرف نظر از زمان و مکان آنها باشد. براي تکميل مبحث، از نظرات شماري از منتقدان چون ارسطو، جورج لوکاچ، هنري ميلر، و آندره بونار نيز استفاده شده است.