جايگاه هسته در کلمات مرکب غير فعلي مورد توجه اکثر زبانشناساني واقع شده است که کلمات مرکب را مورد مطالعه قرار دادهاند. مثلا ويليامز (WilliAMS 1981) جايگاه هسته را اصل قلمداد ميکند و معتقد است که هسته کلمه مرکب هميشه عنصر سمت راست آن است. مطالعات ديگر زبانشناسان (مثلا سلکرک) (SElkiRK 1982) ليبر (LiEbER 1983) فاب (FAAb 1988) و تن هکن (TENHACKEN 1999) نشان داد که زبانهايي هم وجود دارد که هسته کلمه مرکب آنها در سمت چپ واقع شده است (مثل ويتنامي و فرانسوي). از اينرو، آنها جهت هسته را پارامتر در نظر گرفتهاند که بايد براي هر زباني تثبيت شود. اما ليبر LiEbER) 1992) بر اين باور است که جهت هسته نميتواند اصل يا پارامتر قلمداد شود؛ زيرا زبانهايي هم يافت ميشوند که هم کلمات مرکب راست هسته دارند و هم کلمات مرکب چپ هسته. وي معتقد است که جهت هسته در صرف (يعني هسته کلمات مرکب) تابع جهت هسته در نحو (يعني هسته گروههاي نحوي) است. مقاله حاضر بر آن است که نشان دهد حوزه صرف از حوزه نحو متاثر است و مدعي است که عدم يک دستي در کلمات مرکب غير فعلي داراي هسته (يعني وجود کلمات مرکب غير فعلي درون مرکز هسته آغازين و هسته پاياني در کنار هم در زبان فارسي) به علت عدم يک دستي در حوزه نحو، در ارتباط با گروههاي نحوي است؛ به اين معني که برخي از گروههاي نحوي در زبان فارسي، هسته آغازين، و بعضي هسته پاياني هستند. به عبارت ديگر، يافتههاي اين مقاله تاييدي است بر نظريه تعامل حوزههاي زباني، به ويژه تعامل بين صرف و نحو.
«باهم آييها» بخش عمدهاي از همنشينيهاي واژگاني را تشكيل ميدهند، اما تاكنون تعريف دقيق و روشني براي آنها ارائه نشده است. منظور از باهم آييها همنشيني كلمات يا گروهي از كلمات است كه ميلي آشكار براي ظاهرشدن با هم دارند. دليل عمده اختصاص اين تحقيق به پديده باهم آييها اين است كه اين همنشينيها براي كاربران غيربومي يک زبان، قابل فهم اما غيرقابل توليد هستند؛ به اين ترتيب هدف اصلي اين تحقيق، روشنكردن پديده باهمآيي و معرفي شاخصهاي نحوي و معنايي به كار رفته در ساختار آن، با تكيه بر مولفههايي است كه در ساختار آن نقش دارند. اين امر به كمک مقايسه دو پيكره زباني در فرانسه و فارسي ميسر شده است.