آنچه در پی میآید؛ ورودیهای به گزارش شعر در شش ماه نخست سال 1377 خورشیدی است؛ در پی این خواست، در آخرین لحظات چاپ سومین شماره بخارا، سرانجام متقاعد شدم که این کار اگر به عدالت و دقت انجام پذیرد، خود از جایگاه شایستهای در سیر کارنامه شعر امروز ایران برخوردار خواهد شد، به این دلیل از سیدعلی صالحی که اشراف وسیعتری بر این حوزه دارد، خواستم تا در این راه، بخارا را یاری دهد؛ شعر، آفرینه عجیب دیگری است؛ در عین خودجامگی در واژه؛ به هیچ نوع ادبی نزدیک نیست، در کلمه مینماید اما معنا را به راه خود میبرد. انواع ادبی به قول قدما، مقید ممکنات و دست به سینه دستور و اتفاقی به نام «قانون» است، در جایی که دیگر شعر این نبوده، این نیست؛ نیسته پا در گریز به هست آمده است شاید. آنجا که شعر اعلام اعتراض میکند، دانستههای قانونزده بر باد میروند. به گواه تاریخ نیمه نصفه به نسیان نشسته، شعر به وَرزِ واژه نمیآید مگر به شرط شهادت دَم به دَم آفریدگار خویش. عجب قداستی دارد این خاک آلوده برتر از ملکوت که حتی اسطورشناس را به اسطوره بدل میکند.
برای ترجمه اشعار، شعرها به تمامی از متن اصلی آنها به زبان آلمانی به فارسی برگردانده شده است. شیوه مترجم بدانگونه بوده است که جوهر کلام شاعر در قالب شعر فارسی ریخته شود. و این او را ناگزیر کرده که ضمن وفاداری به متن اصلی تغییراتی را متناسب با شعر فارسی بپذیرد. زیرا اگر شعر شاعران غیرفارسی را عینا واژه به واژه به فارسی برگردانیم چیزی خواهد شد خشک و چه بسا که زیبایی کلام شاعر و گاه حتی خود مفهوم نیز در ترجمه رنگ خواهد باخت...
مجموعه شعر چهل کلید سروده سیاوش کسرایی است. او در سال ۱۳۰۵ در اصفهان متولد شد. وی سرودن شعر را از جوانی آغاز کرد.بسیار زود به همراه خانواده اش به پایتخت آمد. او در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران درس خواند و علاوه بر فعالیتهای ادبی و سرودن شعر، عمری را به تکاپوهای سیاسی (حزب توده ایران) گذراند. اما سرانجام، ناگزیر از مهاجرت شد و دوازده سال پایانی زندگی اش را ابتدا در کابل و سپس در مسکو بسر برد. وی سالهای پایانی عمر خویش را دور از کشور خود و در تبعید در اتریش و شوروی گذراند؛ وی در سال ۱۳۷۴ به دلیل بیماری قلبی در وین، پایتخت اتریش در سن ۶۹ سالگی بر اثر بیماری ذات الریه زندگی را بدرود گفت و در گورستان مرکزی وین (بخش هنرمندان) به خاک سپرده شد.
سالهاست که هر چه بوده رها کردهام، جز «شعر». اما ترجمه و تکلمی توفانی پیش رو آمد که قرار همیشهام را نادیده گرفت. طاقت ندارم سخن آخر این مکتوبه را هم در همین نکته نخست فاش نگویم: عجب اتفاق عظیمی! چه انتخاب خجستهای! و هم کاری سترگ و کلامی به هفت آب شسته در شعور زبان ما ـ ظریف چون لهجه نسیم پرقدرت چون تکلم توفان.