رخدادها چگونه میتوانند با هم ترکیب شوند تا محمولی واحد تشکیل دهند؟ صورت ساده تر این پرسش این است که یک فعل بر چه ترکیبهایی از زیررخدادها میتواند دلالت کند؟ در این مقاله استدلال خواهیم کرد که تشکیل یک «چارچوب معنایی» همگن و منسجم تنها محدودیت حاکم بر ترکیب رخدادهای مورد دلالت فعل است. فعل میتواند بر زیررخدادهای فاقد ارتباط علی با یکدیگر دلالت کند، یا میتواند هم بر شیوه انجام فعل و هم بر نتیجه عمل دلالت کند اما، در هر حال، فعل باید چارچوب معنایی مشخص و جاافتادهای را تشکیل دهد.
در ارتباط با موضوع این مقاله باید گفت که غالب نوشتههایی که تاکنون درباره ساخت فعل در گویشهای کرانه دریای خزر به رشته تحریر درآمده حاکی از آن است که در بعضی از این گویشها گذشته نقلی وجود ندارد و گویشوران آنها برای بیان گذشته نقلی از گذشته ساده استفاده میکنند. نگارنده در مقاله حاضر با دستهبندی انواع ساختهای زمان گذشته ساده و گذشته نقلی در 60 لهجه و گویش ایرانی در صدد دست یافتن به این نتیجه است که گویشهای مورد اشاره برعکس آنچه تصور شده است، در حقیقت برای بیان گذشته ساده از گذشته نقلی استفاده میکنند. به عبارت دیگر، این گونه گویشها گذشته نقلی دارند ولی گذشته ساده ندارند. در زیر در ابتدا ساخت گذشته ساده و گذشته نقلی را در فارسی میانه، به اختصار، بیان میکنیم، سپس انواع ساخت گذشته ساده و گذشته نقلی را در لهجهها و گویشهای مورد بررسی ارائه میدهیم و در پایان به نتیجهگیری میپردازیم.
میتوان به آسانی، صدها نعریف از «ساخت» و «صورت» در نوشتههای ناقدان و فلاسفه علمالجمال معاصر، گردآوری کرد و نشان داد که چه مایه تناقض بنیادی میان سخنان ایشان وجود دارد تا بدانجا که ممکن است ما را وادار به رها کردن این بحث و جستجو کند. این وسوسه رها کردن بحث و جستجو چندان زیاد است که میتوان یکی دیگر از نشانههای فروماندگی زبانی، در مدنیت عصر ما، بشمار آید. شاید تنها بدیل این نومیدی، درین راه، انتخاب «فلسفه تحلیلی» باشد که بوسیله جمعی از فیلسوفان بریتانیایی ملهم از ویتگن اشتاین، فیلسوف اطریشی، پیشنهاد شده است. اینان برآنند که فلسفه و در خلال آن علمالجمال، چیزی نیست جز «آزمون راههای کاربرد زبان» و از رهگذر تحلیلهای صبورانه منجر به چیزی میشود که شبیه است به مجموعهای از تعاریف قاموسی. پیش ازین بسالها، فیلسوف پدیدارشناس لهستانی، رومن اینگاردن، بحثی روشنگر، درین باره، عرضه کرده است و در آن کوشیده است که تمایز میان 9 معنی از تقابلهای صورت و محتوی را نشان دهد. اما من، درین بحث، هدفی متواضعانهتر دارم و با چشماندازی متفاوت به موضوع مینگرم: من میکوشم که تفاوتهای آشکاری را که مفاهیم ساخت و صورت، در کاربرد ناقدان برجسته روزگار ما دارد، نشان دهم و ازین رهگذر به توصیف بعضی گرایشهای اساسی موجود در قرن بیستم بپردازم.