ژنرال سرپرسي مولسورث سايكس، در سال 1867م. در شهر كنتربوري زلاندنو متولد شد. او، يكي از چهرههاي برجستة شرقشناسي و ايرانشناسي انگلستان بود. وي، پس از كسب معلومات مقدماتي، وارد دانشكدة افسري شد. سايكس در سال 1892م در هنگ هاي ارتش هندوستان خدمت كرد و از همان وقت به مسافرت و سير و سياحت در ايران علاقه مند بود و از آن جا با زبان فارسي آشنا شد. دو سال بعد به ايران آمد و كنسولگري انگليس را در كرمان تاسيس نمود. در همان سال هنگام جشن تولد ناصرالدين شاه به تهران آمد و به حضور شاه رسيد. سايكس، در سال 1898م. كنسولگري سيستان را راه انداخت و در سال 1901 بنا به تقاضاهاي مكرر خود، براي شركت در جنگ هاي ترانسوال(جنگ انگليس و آفريقايجنوبي)، رهسپار افريقاي جنوبي شد. وي از سال 1905 تا 1913 سركنسول انگليس در خراسان بود و مأموريتش در مشهد، مقارن همان ايامي است كه روسية تزاري و دولت انگليس در نتيجة معاهدة منحوس1907 و تعيين مناطق نفوذ در ايران، با يكديگر موافقت و هماهنگي داشتهاند. سايكس، در سال 1915سركنسول تركستان چين بوده و در سال 1916 به فرماندهي پليس جنوب ايران منصوب گرديد. او، مقر فرماندهي خود را شهر شيراز قرار داد و با همكاري عبدالحسين فرمانفرما و ديگر متنفذان هواخواه انگليس، به سركوبي نهضت جنوب پرداخت. وي، تا سال ۱۹۱۸ در ايران بود و بعد از آن، براي گذراندن دوران بازنشستگي به انگلستان برگشت. در احكام نظامي، از اقدام هايش او در ايران اظهار قدرداني شد و به علت تتبعات و تحقيقات مفصلي كه دربارة تاريخ و جغرافياي ايران كرده بود، به سمت منشي افتخاري انجمن آسياي مركزي انتخاب شد. سايكس سرانجام در سال 1945 در سن هفتادوهشت سالگي در لندن بدرود زندگي گفت. اين سفرنامه او در سال 1902م./1281ش. در لندن انتشار يافته و مؤلف، آن را به «لرد كرزن»، نايب السلطنة وقت هندوستان پيشكش كرده است. سفرنامة سايكس، از چند نظر حائز اهميت است: اول اينكه وي زبان فارسي را خوب ميدانسته؛ لذا شخصاً با مردم ارتباط داشته و از كتابهاي تاريخي قديم و سياحتنامههاي جهانگردان قبل از خود به خوبي بهره برده است. دوم اينكه وي با تيزبيني خاصي، اوضاع تاريخي و جغرافيائي هر منطقه را با دقت و وسواس مطالعه كرده و ضمن اظهار عقيده درباره اوضاع اجتماعي، مانند ديگر سياحان انگليسي، مسائل را غرضآلود و از روي دشمني بيان نكرده است. اگرچه جانب دولت خود را نگه ميداشته، ولي ايرانيان را از هر جهت بر تمام مردم مغرب آسيا برتر ميدانسته و نظر راولينسون را كه گفته بوده: «هيچ يك از ملل اين قاره بزرگ در تيزهوشي و بلندفكري، به پاي ايرانيان نميرسند» تأييد كرده و بالأخره اطلاعاتي كه سايكس در خصوص بلوچستان ايران و انگليس(آن زمان)، ناحية كلات و خانهاي بلوچستان و فرماندهان كرمان و بلوچستان ارائه داده، در نوع خود بينظير است؛ به طوري كه ميتوان اذعان كرد در هيچ منبعي ديده نميشود. گزارشهاي وي در خصوص كميسيون سرحدي ايران و انگليس در سال1895/1313 گرچه خالي از اغراق نيست، ولي در عين حال قابل اعتنا ميباشد. چرا كه وي در آن زمان كنسول انگليس در كرمان بوده و در اين كميسيون، معاون سرتوماس هلديخ، رئيس نمايندگي انگليس در كميسيون بوده است. از امتيازات ديگر سفرنامه سايكس، آن است كه چون او در زمره مأموران عاليرتبة سياسي انگليس بوده، به اسناد محرمانه و غيرمحرمانه و همچنين گزارشها و سفرنامههاي منتشر نشده بسياري از مأموران قبلي دسترسي داشته است و از آن اطلاعات، در سفرنامه خود و تاريخ ايران - كه تدوين كرده - بهره برده است. سفرنامه، شامل 38 فصل است و اغلب مطالب آن درباره شرق ايران و بلوچستان است. فصلهاي هشتم و نهم، تحت عنوان بلوچستان تدوين گرديده. فصلهاي دهم و يازدهم، تحت عنوان مكران (بلوچستان جنوبي) و سرحد (بلوچستان شمالي)، حاوي مطالب مهمي است. فصل دوازدهم به نام از «بزمان تا كرمان»، اوضاع سياسي، اجتماعي، جغرافيائي و تاريخي روستاهاي اين مسير را مورد بررسي قرار داده است.
لاهیجان امروزه یکی از شهرستانهای استان گیلان است، اما بنا بر پیشینۀ تاریخیاش، روزگاری بر شهرها و آبادیهای شرق گیلان و غرب مازندران، نقش مرکزیت داشت و قریب به اتفاق این مناطق بخشی از لاهیجانِ تاریخی محسوب می-شدند. مرکزیت این شهر به¬ویژه از زمان خاناحمد گیلانی و حضور شاعران و هنرمندان نامی در دربار او، دست¬کم از عصر صفوی، این شهر را زبانزد عام و خاص کرده است. تا جایی که برای پی بردن به بُعد علمی و ادبی آن، لازم است که پروندۀ بزرگانی چون سلًار دیلمی، مهیاردیلمی، یحیی دیلمی، شیخ زاهد لاهیجی، عبدالرزاق فیاض، حزین لاهیجی و... به دقت مطالعه شود. کتاب حاضر، پيرامون پيشينه تاريخي و فرهنگي لاهيجان و معرفي برخي از مهمترين بزرگان آن ديار و مشتمل بر سه بخش عمده است: بخش اول: در بيان تاريخ و جغرافياي عام لاهيجان، که آميزهاي است از ديلمان و گيلان. بخش دوم: در بيان تاريخ و جغرافياي خاص لاهيجان، بخش سوم: در تذکره علماء و شخصيتهايي که به نحوي با اين منطقه در ارتباط بودند.
اسپاروی به تصور اینکه یکی از شاگردان مستعدش ممکن است روزی به مقام های عالی سیاسی در ایران دست باید از همان ابتدا به پرورش استعداد او در راستای منافع کشور خود میپردازد و سعی میکند به او بقبولاند که خیر و صلاح جهان به خیر و سعادت نژاد آنگلو ساکسن بستگی دارد. مؤلف از رسم “مداخل” در ایران، این عرف ناشایست عصر بی خبری به وضوح و اجمال سخن میگوید و زنجیره آن را از شاه تا رعیت بازگو میکند و وضع فروش مشاغل مهم دولتی را یکی از عوامل خرابی ملک و ملت میشمارد. اسپاروی از مشهوراتی که دیگر سیاحان شرح دادهاند، دوری گزیده و آنچه بیان نموده تا حد زیاد بدیع و تازه است. او تنها به شرح وقایع بسنده نمیکند بلکه با ایجاز پر معنی به تحلیل رویدادها میپردازد و برخلاف بعضی از سیاحان به تحسین شیوه زندگی و مشی زن ایرانی میپردازد و او را محور زندگی خانواده میداند که تنها امید و آرزوی خود را در خوشبختی خانوادهاش جستجو میکند. نقش چادر را در زندگی اجتماعی زن ایرانی واجد اهمیت بسیار دانسته و آن را ته بند اسارت، بلکه نشان آزادی و مجوزی برای ورود او و شرکت او در فعالیتهای اجتماعی میشمارد و به ذکر مثالهای چندی از شرکت زنان در اعتراض های اجتماعی میپردازد و از این طریق به تحسین زیبایی طبیعی فوق العاده زن ایرانی مینشیند.