این مقاله براساس گفتمان کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم، از نادر ابراهیمی با رویکرد نشانه ـ معنا شناسی نگاشته شده است. چنین رویکردی با نشانهها به صورت منفرد سروکار ندارد، بلکه هر نشانه در تعامل با مجموعهای از نشانهها قرار گرفته و این تعامل جریان معناسازی گفتمان را رقم میزند. موضع اصلی در این نگرش این است که نشانه و معنا هیچ کدام به تنهایی کارآیی ندارند. همانگونه که نشانه به حضور معنا هویت میبخشد، معنا نیز حضور نشانه را تقویت میکند. نکته مهم این است که نشانهها در فرآیندی تعاملی به معناآفرینی منجر میشوند. نظامهای گفتمانی که چنین نشانههایی را در خود میپرورانند پویا و دارای معناهایی از پیش تعیین نشده هستند. تداوم معنا در این گفتمانها تابع چه کارکردهایی است ؟ اعتقاد ما بر این است که تداوم معنا در چهل نامه به همسرم تابع کارکردهای حافظهای، واسطهای و جسمانهای است. اما این کارکردها همواره از ویژگیهایی تنشی، عاطفی زیباییشناختی و نمودی برخوردارند. نقش این ویژگیها در تداوم معنا چیست ؟ هدف اصلی این پژوهش بررسی کارکردهای نشانه ـ معنایی است که سبب تداوم معنا در گفتمان مورد نظر میگردند. همچنین این پژوهش نشان خواهد داد که مطالعه معنا بدون در نظر گرفتن همه ابعاد گفتمانی که جریان معناسازی در آنها شکل میگیرد، غیرممکن خواهد بود.
نادر ابراهیمی بیشتر به اعتبار دلبستگی به کودکی، کودکان و ادبیات کودک برای نویسندگان کودک و نوجوان و به تبع آن «انجمن نویسندگان کودک و نوجوان» مطرح بوده و هست و این ویژهنامه، همین وجه از جمیع وجوه او را در نظر گرفته است؛ گرچه گاه نویسندگانی با نگاهی بزرگسالانه، تعلقات بزرگسالانه یا حتی علایق سیاسیاش را نیز ذکر کردهاند؛ اما محور این مقالهها نادر ابراهیمی نویسنده کودکان و نوجوانان است.
نقاشی نامگذاری شده در گذر از تصویر به "نام" آن نظام گفتمانی جدیدی تولید میکند که بررسی آن وضعیت دریافت معنایی بیناگفتمانی را ایجاد میکند؛ بنابراین عنوان در فهم مخاطبان و رمزگشایی گفتمان دیداری نقش مهمی دارد. نقاشیهای نامگذاری شده نظام گفتمانی چندرسانهای هستند که از دو نظام نشانهای تصویری و کلامی تشکیل شدهاند. در این نقاشیها دو لایه تصویر و کلام در تعاملی ترکیبی و بیناگفتمانی با یکدیگر قرار میگیرند و در این تعامل معناسازی میکنند. مسئله تحقیق این است که چگونه عنوان و تصویر در تعامل با یکدیگر و به شکل بیناگفتمانی معنادار میشوند. تعامل بین تصویر و عنوان سبب شکلگیری کارکردهای متفاوتی میشود که با بررسی آنها میتوان فرایند تولید معنا و چگونگی تحقیق آن را تحلیل کرد. در پی بررسی این فرایند، پرسشی درخور تأمل به این شرح مطرح میشود که آیا این معناداری تابعی از مولفه های پدایداری و حسی ـ ادراکی است؛ به عبارت دیگر، چگونه عنوان و تصویر در تعامل یکدیگر، سبب بروز ویژگیهای پدیدارشناختی و حسی ـ ادراکی میشوند. فرض ما این است که معناداری رابطه عنوان ـ تصویر در دو تابلوی مورد مطالعه تابعی از مؤلفههای پدیداری و حسی ـ ادراکی است. به منظور اثبات این فرضیه برآنیم تا از گذر تحلیل گفتمانی دو نقاشی «تداوم خاطره» این دو کارکرد رابطه عنوان ـ تصویر در تولید نظامهای گفتمانی را بررسی کنیم. در این پژوهش از رویکرد نشانه ـمعناشناختی و روش توصیفی ـ تحلیلی برای پاسخ به سوالها و حل مسئله پژوهش استفاده کرده ایم. هدف این تحقیق بررسی رابطه نقاشیها و عناوینشان از دیدگاه نشانه ـ معناشناختی با توجه به کارکردهای پدیداری و حسی ـ ادراکی رابطه بین عنوان و تصویر است.
در ورود مطالعات بینامتنی به هنر، توجه برخی اندیشمندان بینامتنیت در تحلیلهای بینامتنی از مطالعات ژرار ژنت به سازکارهای مختلف متن جلب شده است. ژنت با طرح ترامتنیت پنج قسم از این روابط را پیش روی تحلیلگران متن گذاشت. این مطالعات به مروز زمان به سینما نیز راه یافت. هدف این مقاله، بررسی ابرمتنها و پیرامتنها ـ دو جزء ترامتنیت ـ در سینمای ایران است. در مواجهه با برگرفتههای سینمای درخواهیم یافت که یک متن فیلمی از متون دیگر ـ چه ادبی، چه دیگر متون ـ به صورتهای مختلف برمیگیرد. یکی از مسائل این پزوهش، شناخت انواع برگرفتهها سینمایی و ویژگیهای آنهاست. در روابط پیرامتنی، متنی در آستانه متنی دیگر قرار میگیرد و به نظر میرسد نسبت آن با زمان اکران مهمترین مسئله در این رابطه است. هدفی که در کنار این مسائل دنبال می شود، معرفی الگویی از روابط بینامتنی است که انواع این برگرفتهها و روابط زمانی پیرامتنی را در سینمای ایران مشخص کند. برای رسیدن به مناسبات ابرمتنی و پیرامتنی در سینمای ایران، برخی فیلمهای سینمای ایران در دو دهه 1370 و 1380 بررسی شده است.
ديدگاه گفتماني با رويکرد نشانه ـ معناشناختي معتقد است توليدات زباني تابع فرآيندي پيچيده هستند که عوامل نشانه ـ معنايي بسياري در آن دخيلاند. در چنين ديدگاهي، بر خلاف روشهاي مطالعه ساختگرايي که توليدات زباني را ابژههايي بيروني و مستقل از توليدکننده آن ميدانستند، آنچه داراي اهميت است نوعي حضور و موضع گفتماني است که پويا بودن آن همواره ما را با نوعي جهتگيري گفتماني، بسط روابط، تعامل بين نيروهاي همسو يا همگرا و نا همسو يا واگرا سوق ميدهد. آنچه سبب عبور از نظام ساختاري مبتني بر رابطه دالي و مدلولي نشانهها به سوي نظام فرآيندي ميشود چيست؟ به نظر ميرسد نظام فرآيندي که بر رابطه بين سطوح زباني (سطح صورت و محتوا) متکي است، جانشين رابطه دالي و مدلولي ميشود. چه ويژگيهايي سبب ميشوند تا سطوح زباني بتوانند مرزهاي معنايي را جا به جا کنند و به توليد جرياني نشانه ـ معنايي منجر شوند؟ هدف ما از ارايه اين مقاله علاوه بر پاسخ به اين پرسش، بررسي شرايطي است که ما را از نشانهشناسي ساختگرا، که معناهاي از پيش تعيين شده در آن از اهميت زيادي برخوردارند، به نشانه ـ معناشناسي گفتماني، که در آن معنا تابع مذاکره و کشمکش و تنش بين سطوح زباني است، سوق ميدهد.