بارها و بارها در مخالف و یا تاکید برکارکرد و حضور فعال متافیزیک به عنوان جوهره اصلی خلاقیت در هنگام پدید آمدن یک اثر ادبی و خصوصا شعر، در نقدها و نوشتهها و سخنرانیهای متعدد چیزهایی خوانده و شنیدهایم اما شاید به واقع آن چه که ما با عنوان متافیزیک رد یا تایید کردهایم ارتباط اندکی با چیزی داشته باشد که با این عنوان در ادبیاتی فارغ از ارزشگذاریهای اخلاقی ـ خوب و بد گزین ـ رخ میدهد. البته در این نوشته با توجه به بستری که قرار است پیگیری شود قصد ندارم به دلایل متعدد واقع شدن اشتباهی بپردازم بلکه با در نظر گرفتن نتایج حاصل از مرتفعشدن این سوءتفاهم و دقیقتر گردیدن در آن، قصد دارم وارد جهان شعر هرمز علیپور در مجموعه نرگس فردا شوم.
یکی از شیوههای ابراز نظر در مورد قدرت و نظام سیاسی در دوره پهلوی دوم، سرودن شعر بود. از آنجایی که اختناق حاکم بر جامعه اجازه اعتراض و اظهارنظر صریح را نمیداد، بسیاری از افراد با استفاده از صنایع ادبی، چون کنایه، ایهام و ... در قالب شعر مخالفت خویش را با وضعیت موجود اعلام میکردند. از طرف دیگر تعدادی از طرفداران رژیم پهلوی نیز به وسیله شعر به تعریف از این رژیم میپرداختند. این کتاب اشعار مخالفین و موافقین رژیم پهلوی را با توجه به مبانی فکری آنها مطرح کرده و مضامین و معانی هرکدام را مورد بحث قرار داده است.
این کتاب دو هدف را دنبال میکند؛ استخراج کلمهها و ترکیبهای تازه و بکر از لابلای اشعار شاعران بزرگ معاصر فارسی که در این بخش نگارنده تلاش کرده حجم بزرگی از خلاقیتها و آفرینشهای زبانی شاعر را در قالب واژهنامهای اختصاصی ارائه کند. هدف دوم آن است که این فرهنگ میتواند تا حد زیادی مواد و مصالح لازم را برای بررسیهای ادبی و زبانشناسی در حوزههای گوناگون سبکشناسی و نقد ادبی درباره شاعر و ادبیات معاصر فراهم آورد. این کتاب فرهنگ اشعار فروغ فرخزاد است که نویسنده کوشیده این دو هدف را در آن دنبال کند.
اسطورهها طبیعت زندگی هستند و طبیعت زندگی هرگز تن به اسطورهشده نمیدهد بلکه تغییر و متحول شدن را میپسندد و البته همیشه نزدیک بودن را آیا شاملو میخواست مبدل به اسطوره ادبیات فارسی شود؟چه سوال و همبرانگیز و شاید مشکلی! چه کسی نمیخواهد مبدل به اسطوره شود، از آن دست که الاهگان و خدایان و قهرمانان افسانهها؟ آن کس شاعر است. شاعر نمیخواهد اسطوره باشد یا از او اسطوره بسازند. زیرا آن چه که او را به نوشتن وا میدارد، آن چه که شعرهای شاعر از دل آن میجوشد یعنی زبان چیزی فراتر از اسطوره است و شاعر این را میداند که چنین فرازی را نباید به اسطوره باخت. شاملو در ابتدای گفتگویی که با ناصر حریری دارد وقتی حریری از او در مورد تعریف شعر میپرسد جواب میدهد چه طور میتوان تعریفی از شعر عنوان کرد که اثیر اخسیکتی، خیام و سوزنی سمرقندی و صائب تبریزی و محمدعلی افراشته و عارف قزوینی و فریدون توللی و مهدی حمیدی و اخوان و نیما را یک جا شاعر معرفی کند.
آنچه واقعا انسانیست بیوقفه دوستداشتن است و شاعر بین بودن و انسان بودن، انسان را انتخاب کرده است و به همین خاطر هرگز آنچه که میگوید نمیگذرد. آنچه واقعاً انسانی است هرگز نمیگذرد، اما چه چیزی واقعاً انسانی است و حضوری که چنین انسانیتی را بر دوش میکشد چه کاری را قرار است انجام بدهد؟ البته پرداختن به این چنین موضوعاتی مانند راه رفتن بر لبه چاقویی است که از یک سو هر لحظه ممکن است ما را در ورطه طرح تمام اسطوره اخلاق و تعریفهای کلی و کلیشهای بغلتاند و منجر به تعصب و شرایطی خشک و صلبی شود و از سوی دیگر به واسطه برخوردی سرسری و نادیده گرفتن عمق و شدت کارکرد آن حتا در جزئیترین ارکان زیستن ما را دچار نوعی انحراف و کجفهمی در درک پیرامونمان و تجزیه تحلیل موقعیت و روابطمان در قبال خود و دیگران کند. این چنین ناواردی هم چه بسا که نگرانی همیایی سوی اول را برای ما به ارمغان بیاورد.