آثار کلاسیک به کتابهایی اطلاق میشود که معمولا از زبان مردم نمیشنویم که بگویند دارم میخوانمش بلکه همیشه میگویند دارم دوباره میخوانمش. این موضوع دستکم در مورد آنها، که اهل کتاب و مطالعه به نظر میرسند، صدق میکند؛ زیرا جوانترها در سنی هستند که برخوردشان با دنیا با آثار کلاسیک، که پارهای از همان دنیا به شمار میآیند، اهمیتش تمام در این است که برخورد اول است. در واقع این کلمه دوباره که کنار «خواندن» میآید، شاید بازتاب ریاکاری کسانی است که از اقرار به این که کتاب مشهور را نخواندهاند، خجالت میکشند. برای اطمینان خاطر آنها، اشاره به همین نکته کافی است که هر چقدر هم گستره مطالعات سازنده کسی وسیع باشد، همیشه میتوان تعداد بسیاری کتابهای مهم و اساسی نام برد که هنوز نخوانده است.
نهضت رمانتیک در حوالی ایامی که در آلمان و انگلستان پایان میپذیرفت در فرانسه آغاز شد. نیم قرن گذشت تا افکار «روسو» که از فرانسه صادر شده بود از نو تحت عناوین و اسامی دیگری به کشور وارد شد. افکار روسو در قالب انقلاب شکل پذیرفت و عملی شد. دگرگونیها و تکانهای خفیف، مانند انقلاب ژوئیه 1830، معمولاً به حال ادبیات سودمندند لیکن زمین لرزههای اجتماعی مانند انقلابهای اساسی مایهی تباهی و موجب مرگ آنند. گیوتین از هیچ نظر گاهی، راست یا چپ، الهام بخش نیست. بعلاوه، جمهوری، دیرکتوار، امپراطوری، همه مانند خود ناپلئون منعکس کنندهی نوعی ذوق کلاسیک بودند، اگرچه ناپلئون را در مقام یک جهانگشا و با نقش ویژه و ستارهاش میتوان یکی دیگر از رمانتیکها به شمار آورد لیکن بدیهی است که در این زمینه از همه افراطیتر و خانه براندازتر بود. باز، اگرچه در انگلستان و آلمان روح رمانتیسیسم میبایست فقط بر کلاسیسمی غلبه کند که تا حد بسیار زیادی از فرانسه تقلید شده بود و هرگز در جنگلهای آلمان و مه و هوای مه آلود انگلستان احساس راحتی و خانه خدایی نمیکرد در فرانسه ناگزیر بود علیه ارتش منظم کلاسیسم که در باروی مرکزی خود، پاریس، موضع گرفته بود پیکار کند؛ و در نخستین شب نمایش ارنانی هوگو چنین پیکاری را آغاز کرد. و درست چنانکه از جنگلهای زیبای آلمان و مه و هوای مه آلودهی انگلستان در فرانسه نشانی نبود عناصر اصلی و اساسی رمانتیسیسم انگلستان و آلمان نیز راه به جنوب نبرد و فرسنگها از تاکستانهای سواحل مدیترانه به دور افتاد؛ و اگرچه نهضت رمانتیک فرانسه تا حدود زیادی مدیون رمانتیسیسم آلمان - که آثارش به شیوایی بسیار توسط مادام «دواستال» ترجمه و تفسیر شد - و رمانتیسیسم انگلیس بود که نفوذ آن از طریق آثار شکسپیر اعمال میشد (که یکی از گروههای هنری انگلیس در 1827 در تئاتر ادئون به روی صحنهشان آورد) با این حال از این هر دو متمایز بود و خصوصیات ویژهی خود را داشت...
بیشتر بر اساس تفکر منطقی و میانهرو پیش میرود. ادبیات کلاسیک شامل سادگی و روانی متنهایی است که درگیر سبکهای عجیب و اغراقآمیز نیستند. شخصیتها اکثرا افراد برجسته طبقات بالا و نمایندگان گروهی از مردم هستند که تم ابر قهرمانی ندارد و واقعگرایانه به روایت میپردازند. در متون ادبیات کلاسیک ابعاد و ساختار داستان کاملا مشخص و بدیهی بیان شده است. موضوعات پیچیدگی خاصی ندارند و از نظر بعد زمانی و مکانی در موقعیت مشخصی هستند که توصیف میشود. جریان حوادث و اتفاقات یا گرههای داستانی به مرور با خواندن کتاب رو به جلو میروند و در یک سیر مشخص قابل پیشبینی و تشخیص هستند. زاویه دید در این گونه داستانها دانای کل است. دانای کلی که به روایت شخصیتها و امور داستان در بستر واقعگرایی میپردازد و جز واقعیت موضوع دیگری را بیان نمیکند. گاهی اوقات دانای کل محدود به ذهن شخصیتهای داستانی میشود و از نگاه آنها به روایت ماجرا میپردازد. اکثر موضوعات ادبیات کلاسیک در قالب رمان هستند. اکثر داستانهای کلاسیک از هر طبقهای روایت میشوند و یا به صورت متنوع هستند. و همیشه پایانی خوش در انتظار رویدادهای داستان است. موضوعات اینگونه داستانها به شرح حوادث جامعه، شخصیتها، خاندانهای اشرافی یا سلطنتی میپردازد و از بیان درونیات فردی عاجز است. درواقع فردگرایی جایگاه والایی در اینگونه داستانها ندارد و فرد در جمع معنا پیدا میکند. آثار ویژهای از ادبیات آلمان: فاوست اثر یوهان ولفگانگ گوته، غروب بتان اثر نیچه و طبل حلبی اثر گونتر گراس در زمره بهترینهای ادبیات کلاسیک هستند که از زبان آلمانی به فارسی و انگلیسی و زبانهای دیگر ترجمه شدند. ادبیات داستانی پرطرفدارترین گونه ادبیات است که به مسائل زیادی اشراف دارد و تلاش میکند تا زندگی انسانهای محروم و رنج دیده را در مقابل انسانهای ستمگر و ظالم نشان دهد. هدف از این روایت، نمایش تضادهای طبقاتی جامعه است و در تمام زمینههای سیاسی، احتماعی، فرهنگی، وضعیت زندگی و معیشت مردم دارای روایتهای گوناگونی است. برعکس ادبیات کلاسیک که به درونیات شخصیتها توجه چندانی ندارد، ادبیات داستانی به کاوش در ذهن کاراکترهای جذاب و درونشان میپردازد و حوادث اصلی داستان را بین موضوعات قابل باور و موجود نشان میدهد. درواقع ادبیات داستانی بازنمایی تمامی اقشار جامعه با روحیات و حالات متفاوت است.
گفتن قصه ارتباطی مشخص را میان عناصر متعدد و اتفاقی، که در نظمی مشخص روی میدهند، برقرار کرد. هر جانور، هر شیء و هر ارتباطی از قدرتهایی مضر یا مفید بهره می برد، قدرتهایی که قدرتهای جادویی نامیده شدند؛ ولی باید قدرتهایی روایی خوانده میشدند، استعدادهایی که در کلمه و در تواناییاش به برقراری ارتباط میان خود و کلمات دیگر در حوزه گفتار نهفته است. روایت شفاهی نخستین، مثل قصههای عامیانهای، که از نسلی به نسلی دیگر تا به امروز به ما رسیده، برساختاری ثابت ـ و تقریبا میتوانیم بگوییم بر عناصری پیش ساخته ـ بنا شده، عناصری که تعداد کثیری از ترکیبها را ممکن میسازد. در این رهگذر، تخیل عامیانه، نه مثل اقیانوسی بیکران است و نه دلیلی دارد که همچون مخزن آبی با ظرفیت محدود، در نظر آید.