يكي از عناصري كه مقايسه دو اثر ارثيه ايراني نوشته اكبر رادي و باغ وحش شيشهاي نوشته تنسي ويليامز را، با وجود تفاوت اساسي در پيرنگ، ممكن ميسازد، نوع شخصيتپردازي آنهاست. اين مقاله بر اين باور است كه تام در باغ وحش شيشهاي جنبههاي شخصيتي متفاوتي دارد كه هر يك از اين جنبهها، در نمايشنامه ارثيه ايراني نمود بيشتري يافته و در قالب شخصيتي مجزا خود را نمايان ساخته است. اين مقاله سعي بر آن دارد تا ابعاد شخصيتي تام را در جريان نمايش بررسي كرده و به نمود اين تحـولات در قـالب شخـصيتهاي ارثيه ايراني بپردازد. در واقع ميتوان اين طور بيان كرد كه شخصيتپردازي تام به نوعي برايند اين سه شخصيت نمايشنامه رادي است. عوامل تاثيرگذار بر تحولات در ساختار خانواده در عصر مدرن و گذار آن از قالبي سنتي به شكلي جديد را ميتوان در شخصيتپردازي آثار مشاهده كرد. اين مقاله تلاش دارد تا با بررسي تطبيقي شخصيتپردازي دو نمايشنامه بر اساس مكتب آمريكايي، تصوير دقيقتري از انسان مدرن در واكنش به شرايط اجتماعي و اقتصادي حاكم بر عصر مدرن را در دو اثر با فرهنگهاي متفاوت ارائه دهد.
رابطه تنگاتنگ و فشرده علوم و فنون، در غالب اوقات چالشها و فرصتهایی را به همراه دارد که شناسایی آنها کمک شایانی به محققان و پروهشگران در این زمینهها میرساند. حوزههای نقد ادبی و ادبیات تطبیقی از حوزههایی هستند که مفاهیم و زمینههای مشترک بین آنها چنان گسترده است که گاه تشخیص مرزهای میان این دو حزوه را دشوار میسازد. یکی از زمینههای مشترک بین نقد ادبی و ادبیات تطبیقی، نظریه پذیرش است. در این مقاله، با استفاده از روش توصیفی و تحلیلی، میکوشیم تا ریشهها و اصول این نظریه را شناسایی کرده، نقاط مشترک آن را در نقد ادبی و ادبیات تطبیقی متمایز کنیم. نتایج چنین نشان میدهد که نظریه پذیرش توانسته است همزمان با پرکردن خلأ اساسی نقد ادبی در زمینه غفلت نسبی از نقش خواننده در تحلیل اثر ادبی، به غنای ادبیات تطبیقی در دو مکتب فرانسوی و امریکایی کمک کند.
مکتب ادبیات تطبیقی فرانسه با تأکید بر تفاوتهای زبانی و ملی بیشتردر تلاش بوده است تا تأثیر ادبیات کشوری را بر ادبیات کشوری دیگر در بستری تاریخی بررسی کند. از سوی دیگر، مکتب امریکایی ، با تغییر نگرش به سؤالات اصلی این حوزه کوشیده است دامنه مطالعات را از حوزه ادبیات صرف به دیگر حوزههای فکری بکشاند و مجال بیشتری را برای پژوهشهای سنجشی فراهم آورد. این پژوهش در صدد است تا ضمن بررسی محدودیتهای مکتب فرانسه نشان دهد چگونه با تلفیق معیارهای نقد کهنالگویی و قابلیتهای مکتب ادبیات تطبیقی آمریکایی میتوان دو حوزۀ نقد و ادبیات تطبیقی را ـ اگر بتوان آنها را دو حوزه متفاوت نامید ـ وارد تعاملی کارآمد و سازنده کرد؛ تعاملی که ضمن تلاش برای رفع کاستیهای حوزهای خاص، سعی دارد با استفاده از دامنه شمول بالای مضمون کهنالگو، ادبیات را با دیگر حوزههای تفکر بشری پیوند دهد. این نوع بررسیهای بین رشتهای میتواند از کاستیهای احتمالی پژوهشهای تکساحتی بکاهد و قابلیتهای اَشکال مختلف کهنالگو را در این نوع مطالعات نشان دهد. به منظور ارائه مدلی عملی، مقاله سپس با تمرکز بر کهنالگوی سایه به بررسی تطبیقی بخشی از دو حماسه بیوولف و گیلگمش میپردازد. در پایان نیز کهنالگوی سفر قهرمان به عنوان نمونهای از کهن الگوهای ساختاری به اختصار مورد بحث و نقد قرار میگیرد.