براي «روايتپژوهي درزماني» عرصههاي گوناگوني را ميتوان متصور شد که گونهشناسي روايت در دورههاي تاريخي مختلف يکي از آنهاست و جستن پيشينه فنون داستانپردازي نوين در قصههاي عاميانه بومي يکي ديگر از آنها. بنابراين و با اين گمان که حتي درصورت تغيير کارکرد يا چه بسا نقش باختگي کامل روايت نماهاي شفاهي، بايد آثاري از آنها در رمان و داستان کوتاه فارسي به جا مانده باشد، نگارنده مقاله حاضر برآن است تا پس از معرفي نمونه ظريفي از اين قالبهاي کلامي خاص روايت در پيکرهاي مشتمل بر 270 قصه عاميانه که دست کم 70 سال از گردآوري و ثبت هرکدام ميگذرد، روند زوال يا صرفا تحول نقشي اين قالبها را در ادبيات داستاني ايران پي بگيرد.
در این کتاب ترجمه داستان های کوتاه فارسی به زبان اردو آورده شده است. فهرست کتاب: «مقدمه» (از خانم قمر غفّار)؛ «خودکشی» (از: محمد حجازی)؛ «سیاسی کارکن» (= کارمندِ سیاسی، از: سیدمحمدعلی جمالزاده)؛ «اذانِ مغرب» (از: سعید نفیسی)؛ «اپنا وطن» (= وطنم، از: سعید نفیسی) ؛ «ماں کی موت» (= مرگ مادر، از: علی دشتی) ؛ «ایک یادگار دن» (= یک روز یادگاری، از: لطف علی) ؛ «ادهم موچی» (= ادهم کفاش، از: شین پرتو) ؛ «یحیی» (از: صادق چوبک) ؛ «کبوتر و کوّا» (= کبوتر و کلاغ، از: یوسف اعتصام الدین) ؛ «یتیم بچه» (از: جلال آل احمد) ؛ «کبڑا داؤد» (= داود گوژپشت، از: صادق هدایت) ؛ «میری جنّت» (= بهشتِ من، مهدی حمیدی شیرازی) ؛ «منابع».
این کتاب، رمانی است که نویسنده به سال 1320 آن را نوشته و در آن به زبانی ساده و آهنگین به روایت پرداخته است.
در این مقاله پس از مرور انواع کانونیسازی روایی و ابزارهای کلامیِ آن از نظر روایت پژوهان سنتی، با ردهشناسی تازهای از گونههای کانونیسازی تحت عنوان «کانونیسازی فرضی» نیز آشنا خواهیم شد. منظور از کانونیسازی فرضی، امکان دریافت تجربهای ادراکی مفهومی است از موضعی که کانونیساز هرگز در آن حضور نداشته است. توصیف (و سپس تبیین) این نوع کانونیسازی نیازمند بهرهگیری از دیدگاههای زبانشناختی و فلسفیای است که یا پس از روایتشناسی ساختارگرا مطرح شدهاند، یا بیرون از دیدرس روایت پژوهان سنتی ماندهاند. در این میان، دیدگاههایی که به طور ویژه مورد توجه نگارنده خواهند بود، یکی معنیشناسی جهانهای ممکن است و دیگری معنیشناسی مفهومی. این دو چارچوب نظری در کنار یکدیگر زمینه مناسب را برای سنجش ارزش مفهومی داستان در جایی ورای تحلیلهای صوری روایتشناسان ساختارگرا و معنیشناسان منطقی فراهم خواهند کرد. در نتیجه، پژوهش حاضر پس از شناسایی علائم زبانیِ انواع متعارف کانونیسازی در نمونه داستانهای فارسی، سرانجام با تکیه بر وجوه مجازی این مفهوم، به معنیشناسیِ ابعاد مبهمی از گفتمان روایی خواهد پرداخت که ذاتاً به تحلیلهای صوری یا منطقیِ روایتشناسان ساختارگرا تن نمیدهند.
مفهوم «مرزشکنیِ روایی» را نخستین بار ژرار ژنت (1972) در این دو وجه لاینفک معرفی کرده است: وجهی مبتنی بر «صورت» پارهروایتهای مرزشکن و مشخصاً ممیزههای کلامیِ داستان از فراداستان و فروداستان؛ و وجه دیگر مبتنی بر «کارکرد» دوگانه پارهروایتهای مرزشکن در پرداخت داستان از راه داستانپریشی. با اینکه سالها از معرفیِ مهمترین مؤلفههای مفهوم «مرزشکنی» در دیدگاههای نوآورانه ژنت میگذرد، ولی این مفهوم، همچون دیگر مفاهیم بنیادین روایتشناسی، تا به حال توجه چندانی را در نقد روایتهای فارسی به خود جلب نکرده است. فارسی که سهل است، حتی از تشخیص اهمیت مرزشکنی و بررسیِ دقیق کارکردهای روزافزون آن، در چهارچوب مطالعات جهانی روایت، هم دیری نمیگذرد. در این مدت، معدود روایتپژوهانی که درباره مرزشکنی نظر دادهاند یا این مفهوم را تنها از سویه بلاغیاش دیدهاند یا فقط با نگاهی هستیشناسانه در آن نظر کردهاند. در مقاله حاضر، نگارنده بر آن بوده است تا ابتدا کارکردهای صنعت مرزشکنی را به کمک پارهای از برجستهترین نمونههای آن در داستانهای نوین فارسی دستهبندی کند و سپس با استناد به درهمتنیدگیِ این کارکردها نشان دهد که، به خلاف دیدگاه روایتپژوهان، مرزشکنی، از یک سو، در هر صورتی از گفتمان دارای کارکردی هستیشناختی است و، از سوی دیگر، کارکرد مرزشکنی هرچه باشد، جز در وجهی از گفتمان شرفِ صدور نمییابد.