رابطه میان ادبیات و سایر هنرها از دیرباز وجود داشته و دارد، اما بررسی این رابطه به گونهای هدفمند و آکادمیک صاحبنظران ادبیات تطبیقی را از سالهای پایانی قرن بیستم به خود مشغول کرده و جایگاه آن در مطالعات میان رشتهای است که خود مطالعات نوپایی محسوب میشود. در مقاله حاضر، نگارنده با انتخاب یک اثر ادبی و یک تابلوی نقاشی، میکوشد تا نشان دهد که چگونه دو اثر ادبی و هنری، از دو مکتب ادبی ـ هنری متفاوت، برای رسیدن به هدفی مشترک و بیانی واحد، قادر به هم پوشانی یکدیگر خواهند بود. یعنی متنی که تصویر میشود و تصویری که متن میگردد. برای این منظور رمان آسوموار زولا، اثر ناتورالیستی قرن نوزده با تابلوی نقّاشی «اتوکش ها»، اثر اِدگار دُگا، هنرمند امپرسیونیست همان قرن، از دیدگاه نظریهپردازان ادبیات تطبیقی، به بحث و بررسی گذاشته خواهد شد.
فرهنگ حاضر، بیش از((5300)) واژه و اصطلاح معماری، پیکرهسازی و نقاشی گردآمده است .این فرهنگ متشکل از دو بخش است :بخش نخست شامل اصطلاحاتی است که به ترتیب حروف الفبای انگلیسی تدوین شده و ذیل هر مدخل علاوه بر معادل فارسی، شرح مختصری از واژه، نوع کاربرد و در پارهای موارد، تصویری از آن آمده است .بخش دوم به نمایه الفبای فارسی اختصاص دارد .در صفحات آغازین کتاب، تذکراتی مربوط به واژهها، راهنمای حروف اختصاری و فهرست منابع و ماخذ به چاپ رسیده است .
کتاب حاضر، رساله ایست مختصر ولی مفید برای آشنایی با تاریخ نقاشی و همگامی این هنر با سخنوری در ایران. نویسنده کتاب، یک پژوهنده و سرشناس تاجیکی است که زبان مادری اش فارسی است و با ادبیات فارسی دری آشنایی دارد. از این رو درک زیبایی شناختی وی بر پایه برداشت هایش از محتوای ادبی نقاشی ها استوار شده است. ضمناً در این رساله پژوهشی نویسنده به منابع و آثاری دسترسی داشته است که نه فقط برای خوانندگان ایرانی بلکه برای پژوهندگان مغرب زمین تازگی دارد.
ادبیات جایگاه همیشگی اسطوره بوده است. اسطورهها از لابهلای فرهنگهای کهن ملل به متون رسوخ کردهاند و به شکلهای گوناگون، به زندگی خویش ادامه دادهاند. در این میان، ادبیات کودکان که در بدو امر شامل قصهها و افسانههایی برای مخاطب خردسال است، بنا به ویژگیهای ذاتی خود، همواره صورت مناسبی برای محتوای اسطورهای بوده است. از این دیدگاه، قصه شنل قرمزی ـ که در ورای یم داستان ساده کودکانه، جایگاهی بوده است برای اسطوره اروپایی گرگ انساننما ـ میتواند موضوع مناسبی برای یک بررسی فرهنگی و تطبیقی باشد. بازپیدایی این قصه و این اسطوره (اسطوره گرگ انساننما)، این بار در یک اثر سینمایی معاصر، باعث شده است که این مقاله نگاه دوبارهای به موضوع بیفکند؛ نگاهی که دربرگیرنده یک بررسی تطبیقی میان دو شیوه مختلف بیان هنری، یعنی ادبیات و سینماست؛ یعنی یکی از موضوعات بهروز و مورد بحث در ادبیات تطبیقی. پرسش اساسی این است که در این روند تکاملی از قصهای کهن تا نسخهای از هنر هفتم، سنیما، چه تغییرات مضمونی و مفهومیای در داستان رخ داده است؟ این دگرگونیها ناشی از چیست و چگونه میتوان آنها را دریافت؟ برای دست یافتن به پاسخی برای این پرسشها، مفاهیم و دادههای روانکاوی یونگ و فروید، و همچنین نظریات چند متفکر ادبیات تطبیقی به یاری ما آمدهاند تا در نهایت، خواننده به درک کستردهتری از طرز تفکر پیچیده انسان مدرن امروزی دست یابد.
داستان کوتاه داش آکل یکی از زیباترین داستانهای ادبیات فارسی در قرن بیستن است که بسیاری آن را اثر جاودانی نویسنده، صادق هدایت، میدانند. این داستان نخستین بار در سال 1311 و در مجموعهای که شامل یازده داستان کوتاه بود به چاپ رسید. سالها بعد، یعنی در دهه پنجاه شمسی، فیلمی سینمایی از روی همین داستان ساخته شد که آن نیز از جایگاه درخوری در عالم سینمای ایران برخوردار است. این داستان، به عقیده نگارنده، با پشتوانه دیگر نوشتهها و متنها نوشته شده است. به بیان دیگر، هدایت داستانی ایرانی نوشته، اما با اشرافی که بر ادبیات سایر سرزمینها و به خصوص بر ادبیات فرانسه داشته، با خلق این اثر زیبا به سوی مفهومی گام نهاده است که امروزه آن را «بینامتنیت» میخوانیم. از آنجا که هر متن ادبی براساس تصوری خاص از مخاطبان خود پدید میآید، خوانش دیگر این داستان به کمک خواهد کرد تا به چگونگی تکوین داستانی بومی شده، در حد «افق انتظار» خواننده ایرانی، دست باییم.