برای رسیدن به شاملو، هیچ بهانهای جز «شعر» لازم نیست. کافی است در فضای روایتاش بنشینی، اندکی با واژگانش کلنجار روی و آن گاه بر بنیاد شگردهای زبانیاش به قلمرو شعر، پا بگذاری و مسیر ذهن و زبانش را دنبال کنی و سپس گوش بسپاری به بازتاب فضاهای اسطورهای، نگاههای حماسی، نگرشهای مدرن و موقعیتهای توفانی که به زودی تو را به جایگاهی از بودن و نبودن میکشاند. زبان شاعرانه همراه با فرصتهایی از جهانبینی و زیباییشناسی، حرکت معرفتی را در چشمانداز مخاطبان، مهیا میکند.
کتاب حاضر ناظر به کار دو گروه سنت گرا و نوگرا است و با نظر یکسان مولف به آنان فراهم شده است. برنامه ای که در دستور آن از یک طرف از بسیاری شاعران – حتی معاریف آنان – نام برده نشده و از طرف دیگر تاکید شده که حتی الامکان همه جوانب شعر معاصر – از تعریف شعر از نظر قدما تا تاریخ شعر امروز، انواع شعر سنتی و نو، حتی موج نو و مبانی آنها همراه با تحلیل نمونه های مختلف – مورد بحث و فحص قرار گیرد.
مهرنوش قربانعلی در این کتاب با چهارده تن از منتقدان و صاحبنظران که هر یک از دیدگاه ویژهای در تحلیل و نقد شعر معاصر برخوردارند و سالها در شمار فعالان عرصه نقد و نظر بودهاند، به گفتگو و بحث نشسته است. سعی او بر این بوده است که از تمامی گرایشهای موجود در زمینه تحلیل و نقد شعر معاصر نمایندگانی در این گفتگو حضور داشته باشند؛ در مواردی نیز به نقش آغازگری و همچنین پیشینه برجامانده از پارهای منتقدان در دوره مورد بررسی (1301 ـ 1380) نظر داشته است.
{شعر} همان نغمهای {است} که روح را بر آن میدارد که به خویشتن در شود. (دانته) دنیای شعر به روایتی همانا برپایی «اضطرات جان» و راهی برای رسیدن به معصومیتی تام و تمام در حوزه «زبان دیگر» و آوازهای روشن خیال در بستر حادثههایی پر از رنگ و پر از رویاهای خاموشی و سرشار از سکوت آدمی است! در این چشمانداز، شاعران به درون متنی پا می گذارند، که دستمایه اولیه آن را واژههایی از جنس «زیستن» و شکلی از بیداری «اشیا» در بر گرفتهاند. لذا شاعر امروز در برابر واقعیتهای عریانی به پا ایستاده است، که در آن نبض «بیداری» و «بیداد» در تقابل هم میزنند و حضور مستمر کلمات بر این عرصه، کنشها و واکنشهای آدمی را به تصویرمیکشند. گفتنی است که «تفرد» و خود بودن، اهنگ و حرکت واژهها را به سمت شاعر جهت میبخشند و موقعیتهای تازهای را بر محور «شکل عاطفهها» شکل میدهند. در نتیجه، کلمات برای واگویی خود به گستره زبان راه پیدا میکنند. شکی نیست که شاعران امروز سعی دارند به ظرفیتها و سرچشمههای «دلالتهای زبانی» نزدیک و نزدیکتر شوند، تا از این رهگذر، مکاشفه تازهای در جهان کلمات صورت پذیرد. بنابراین در واپسین نگاه، این شاعر است که به هزار انگیزه متفاوت، نقاب از چهره واژهها برمیدارد و برای برجستهسازی کلمات معطل، بر طبل زبان میکوید.
در مجموعه «اعتراف میکنم» همه چیز بر حول محور اتفاقهایی ساده شکل میگیرد و شاعر در گسستی دائمی و عمیق از چشمانداز خاطرههای ریز و درشت به «اعتراف» یک زندگی مینشیند و پردههای واقعیتها را کنار میزند و در برابر مخاطبی ناشناس از زیستنی پر شتاب سخن میگوید. همه قلمروهای شاعرانگی از ادامهای مرموز و از متن زندگیای به ظاهر آرام، اما با درونی آشوبزده، از تخریب «پردهای که بیپنجره بود» حدیثی تازه میگوید، و شاعر درست در این فرصت به مرور خویش درآمده است.