کتاب مذکور در یک مقدمه همراه با تعریف فرهنگ و فولکلور و چهار فصل سامان یافته است. در مقدمه، خواننده با تعریف و ارزشهای فرهنگعامۀ مردم آشنا میشود. در فصل نخست که «اشعار عامیانۀ مردم بافق» آمده است، علیرغم کوششی که به کار رفته، خواننده بهطور کامل با اشعار عامیانه به گویش مردم بافق آشنا نمیشود. تقریباً آنچه آمده، صورت مکتوب (و بهاصطلاح کتابی) اشعار عامیانه است. در این بهرۀ که بزرگترین بخش کتاب نیز هست، بیش از شصت شعر رایج در میان مردم آن سامان آمده است، این اشعار بهغیراز بازتاباندن نگرش فرهنگی مردم این دیار، بازنمودی است از اوضاع تاریخی، سیاسی و اجتماعی این سامان که اگر این همت مصروف نمیشد، بیگمان بسیاری از زوایای تاریخی بافق ناگفته میماند. دومین بهره، ویژۀ ضربالمثلهای بافق است و بسیاری از این ضربالمثلها به همانگونه ضبط شده که در تهران نیز رایج است، مانند آش دهنسوزی نیست، عقلش تو چشمشه ، و دهها ضربالمثل دیگر، حتی در برخی جاها این ضربالمثلها از حالت عامیانه (گفتار) نیز خارج شده و به حالت نوشتار رسیده است. فصل سوم آواشناسی و در حقیقت واژهنامه بافق بوده که در این کتاب آمده است. و اما در فصل چهارم تعدادی تصاویر از شهر بافق آمده است. با توجه به شناختی که از کتابهای فرهنگ عامیانه مردم دیگر شهرهای ایران در دست است بیگمان جای بسیاری از مباحث از قبیل بازیها، بازیهای نمایشی، ترانهها، تصنیفها، پزشکی سنتی هواشناسی، آداب، رسوم، جشنها و ... خالی است.
ادبیات شفاهی ادبیاتی است که به دفتر نیامده و در سینه و یاد و حافظه هر ملتی وجود دارد. به گمان از زمانی که بشر برابر طبیعت قرار گرفت و خود را چیزی جز آن اما در آن دید ادبیات شفاهی پیدایی یافت. به عبارت دیگر ادبیات شفاهی از زمانی که انسان به گپ درآمد و زبان رابط او با جهان بیرونی و درونی اش شد، از مغز به مغز و از سینه به سینه، به امروز رسید. سرایندگان و گویندگان بیشتر و پیشتر گمنام بوده اند، و شک نیست که ادبیات شفاهی مثلا قصه حاصل تخیل و تمنییات گروهی است که گاه در تحت اوضاع و احوال همسان و گاه ناهمگون بزیسته اند...