امروزه تعاريف بسيار متفاوتي از خوانش بينامتني در گستره ادبيات تطبيقي ارائه شده است. اما وجه مشترک همه آنها باورداشتن قابليتهايي است که در خوانش بينامتني ميتوان يافت. بر اساس اين رويکرد ميتوان جلوههاي گوناگون متون ادبي را دستهبندي کرد، ارتباط و تعاملات ميان آنها را دريافت و وابستگي متقابل آنها به يکديگر را مورد بررسي قرار داد. در واقع در خوانش بينامتني ميتوان پا را فراتر از بررسي تأثير و تأثر متون ادبي بر يکديگر گذاشته و به تعريف جديدي از جايگاه خواننده به عنوان عامل تأثيرگذار بر خلق معاني نوين در گستره ادبيات جهاني سخن گفت. مقاله حاضر ضمن تأکيد بر ارائه تعريف دقيقي از خوانش بينامتني، بر آن است تا با تکيه بر کتاب هزارويکشب و نسخههاي متعدد و متفاوت آن به خصوص در ادبيات فرانسه، نشان دهد اين رويکرد تعمقي است بر حافظه ادبيات، پژوهشي است بر ماهيت، ابعاد و اهدافي که موجب ميشوند تا ادبيات محل ارجاع خودش شود، و بالاخره بررسي عواملي است که ادبيات را از بازنويسي متون گذشته منع کرده و به خلق آثاري هدايت ميکند که سنخيت و همگوني با متن ارجاعي ندارند.
کسانی که در ادب فارسی از روی صدق و تانی و نه از سر هوی و تمنی، تاملی مستمر و بی وقفه به منظور کشف اصول و موازین حاکم بر ادب و فرهنگ ایران داشته اند، نیک می دانند که از جمله مظاهر توانایی شگفت آور سخن سرایان بزرگ و افسونگر فارسی زبان، آنست که با قدرت استفاده از قانون تجرید و تعمیم ذهن خلاق و آفرینشگر خویش، بخوبی توانسته اند با رویت مناظر در صحنه حیات و اندیشه در کار روزگار و ژرفکاوی در پدیده های گیتی و ترکیب آن ها با یادها و خاطره ها و خوانده ها و شنیده ها و در یک کلام دانسته ها آمیزه ای از عبرت و حکمت پرداخته و با عرضه دستاوردهای تامل و تجربه در قالب سخنان منظوم و منثور خوانندگان آثار خویش را از چشمه سار زلال ذوق سلیم خود سیراب ساخته و قریحه جمال پرست آن ها را نوازش داده، آدمیان را از زادگان طبع جویای کمال خویش برخوردار و کامیاب گردانند...
نهضت رمانتیک در حوالی ایامی که در آلمان و انگلستان پایان میپذیرفت در فرانسه آغاز شد. نیم قرن گذشت تا افکار «روسو» که از فرانسه صادر شده بود از نو تحت عناوین و اسامی دیگری به کشور وارد شد. افکار روسو در قالب انقلاب شکل پذیرفت و عملی شد. دگرگونیها و تکانهای خفیف، مانند انقلاب ژوئیه 1830، معمولاً به حال ادبیات سودمندند لیکن زمین لرزههای اجتماعی مانند انقلابهای اساسی مایهی تباهی و موجب مرگ آنند. گیوتین از هیچ نظر گاهی، راست یا چپ، الهام بخش نیست. بعلاوه، جمهوری، دیرکتوار، امپراطوری، همه مانند خود ناپلئون منعکس کنندهی نوعی ذوق کلاسیک بودند، اگرچه ناپلئون را در مقام یک جهانگشا و با نقش ویژه و ستارهاش میتوان یکی دیگر از رمانتیکها به شمار آورد لیکن بدیهی است که در این زمینه از همه افراطیتر و خانه براندازتر بود. باز، اگرچه در انگلستان و آلمان روح رمانتیسیسم میبایست فقط بر کلاسیسمی غلبه کند که تا حد بسیار زیادی از فرانسه تقلید شده بود و هرگز در جنگلهای آلمان و مه و هوای مه آلود انگلستان احساس راحتی و خانه خدایی نمیکرد در فرانسه ناگزیر بود علیه ارتش منظم کلاسیسم که در باروی مرکزی خود، پاریس، موضع گرفته بود پیکار کند؛ و در نخستین شب نمایش ارنانی هوگو چنین پیکاری را آغاز کرد. و درست چنانکه از جنگلهای زیبای آلمان و مه و هوای مه آلودهی انگلستان در فرانسه نشانی نبود عناصر اصلی و اساسی رمانتیسیسم انگلستان و آلمان نیز راه به جنوب نبرد و فرسنگها از تاکستانهای سواحل مدیترانه به دور افتاد؛ و اگرچه نهضت رمانتیک فرانسه تا حدود زیادی مدیون رمانتیسیسم آلمان - که آثارش به شیوایی بسیار توسط مادام «دواستال» ترجمه و تفسیر شد - و رمانتیسیسم انگلیس بود که نفوذ آن از طریق آثار شکسپیر اعمال میشد (که یکی از گروههای هنری انگلیس در 1827 در تئاتر ادئون به روی صحنهشان آورد) با این حال از این هر دو متمایز بود و خصوصیات ویژهی خود را داشت...
اسطوره یکی از مباحث مطرح در ادبیات تطبیقی است. پیوند اسطوره و ادبیات، با توجه به اینکه اولی شفاهی و در گستره باورهای انسانی و دومی نوشتاری و در قلمرو زیباشناسی است، اندکی گنگ مینماید. اما با بررسی بیشتر آشکار میشود که همانندیهای بسیاری میان آن دو وجود دارد و هر دو این مقولات از منطق یکسانی پیروی میکنند که همان منطق داستان است. از سوی دیگر، منطق داستان خود دارای ساختاری است که ریشه در قواعد خیال دارد. گذار از اسطوره شفاهی به متن ادبی روندی کند و بلندمدت داشته است که طی آن سراینده، شنونده، بیننده و مضمون جای خود را به شاعر (یا نویسنده)، خواننده منفرد و داستان ادبی دادهاند. جهان اسطوره و جهان ادبیات در دنیای بزرگتری به نام دنیای داستان جای میگیرند.
جهان اسطورهاي، جهاني است كه نمادهاي سازنده آن از بسياري جهات مشتركند و همواره چهرهاي متفاوت از جهان رئاليستي را به تصوير ميكشند. البته همين نگرش شگفتانگيز به جهان پيرامون، موجب غناي ادبيات ميگردد و اشتراكات جهان استعاري نمادها، سبب سهولت پژوهش در آثار نويسندگان و شاعران نامدار با رويكردي تطبيقي ميشود. آنچه در اين مقاله مورد توجه نگارنده قرار گرفته، پژوهش در اشعار برجسته نويسندگان شهير فرانسوي در عصر طلايي رمانتيسم، يعني در سده نوزدهم ميلادي است، كه در آن به بازسازي نماد پرنده پرداختهاند. در اين زمينه، توجه نگارنده به اشعار ارزشمند ادب پارسي، در جهت غنابخشي به مفاهيم عميق استعاري نماد پرنده، گامي براي شناخت اشتراكات و تفاوتهاي موجود در عرصه ادب فرانسه و فارسي است.