مأخذیابی و ریشه¬شناسی حکایات مثنوی، به طور رسمی، سابقه¬ای به قدمت تألیف کتاب مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی دارد و بدون شک، این پژوهش کم¬نظیر، بسیاری از ابهامات موجود در این زمینه را مرتفع کرده¬است. با این همه، مطالعات انجام¬یافته در این باره، حکایت از آن دارد که در ریشه¬یابیِ قصّه¬های مثنوی، نمی¬توان به مأخذی واحد ارجاع داد. مثنوی مولوی، حاصل ارتباط و تعاملِ فکری مولانا با خیل کثیری از منابع و متون دینی، تفسیری، صوفیانه، تاریخی و بویژه فرهنگ عامّه است. ردیابیِ این سرچشمه¬های غنی¬، هرگز از مطالعات تک¬بعدی و یکسونگرانه ساخته نیست. از اینرو، در این نوشتار برآنیم تا به مدد مطالعات ساختاری، روایت¬شناختی، گفتمان¬شناختی و برخی تحلیل¬های معنایی، ردّپای دقیق¬تری از سرچشمه این حکایت به دست دهیم. برای این منظور، نخستین و بنیادی¬ترین قصّه مثنوی، یعنی قصّه شاه و کنیزک را واکاوی و تحلیل کرده¬ایم. مطالعات ما نشان می¬دهد که این قصّه، مستقیم یا غیرمستقیم، با خیل کثیری از قصّه¬ها و بن¬مایه¬های عاشقانه، عارفانه و تعلیمی فارسی نسبت دارد و در این میان، شباهت آن با روایتی در کتاب آداب¬الحرب و الشّجاعه، آشکارتر می¬نماید.
کتاب مثنوی از کتابهای معدودی است که عظمت استعدادها و قوای مختلف بنی نوع انسانی را اثبات میکند. این کتاب که دربردارنده 25000 تا 28000 بیت است، هم از راه عقل و حکمت و هم از راه دل و عرفان واقعیات بسیار فراوانی را به قلمرو معرفت و حکمت و عرفان بشری عرضه داشته است. نویسنده در این کتاب به کشف الابیات مثنوی پرداخته است. علامه جعفری در مقدمه کتاب آورده است: «اینجانب در اثنای تألیف مجلدات تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، برای تفسیر موضوعی برخی از موضوعهای بسیار بااهمیت مانند «عقل و عاقل و معقول»، «علت و معلول»، «موج» و غیر آن مجبور شدم همه ابیات مثنوی را برای استخراج همه موضوعهای مورد تفسیر یکایک ببینم. این کار دامنهدار موجب صرف وقت بسیار طولانی شد؛ لذا بر آن شدم که کشفالابیات کاملی را برای مثنوی تنظیم و تدوین نمایم. البته میدانیم آنهایی که تاکنون برای مثنوی نوشته شده است، کامل نیست و فقط کلمه اول و گاه کلمه دوم مصرع اول از ابیات برای پیداکردن بیت ثبت شده است. .... در این کشف الابیات همه مصرعهای مثنوی با نظر به نخستین کلمهای که دارند، زیر حرف کلمه اول خود آمده است».
کتاب مثنوی از کتابهای معدودی است که عظمت استعدادها و قوای مختلف بنی نوع انسانی را اثبات میکند. این کتاب که دربردارنده 25000 تا 28000 بیت است، هم از راه عقل و حکمت و هم از راه دل و عرفان واقعیات بسیار فراوانی را به قلمرو معرفت و حکمت و عرفان بشری عرضه داشته است. نویسنده در این کتاب به کشف الابیات مثنوی پرداخته است. علامه جعفری در مقدمه کتاب آورده است: «اینجانب در اثنای تألیف مجلدات تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، برای تفسیر موضوعی برخی از موضوعهای بسیار بااهمیت مانند «عقل و عاقل و معقول»، «علت و معلول»، «موج» و غیر آن مجبور شدم همه ابیات مثنوی را برای استخراج همه موضوعهای مورد تفسیر یکایک ببینم. این کار دامنهدار موجب صرف وقت بسیار طولانی شد؛ لذا بر آن شدم که کشفالابیات کاملی را برای مثنوی تنظیم و تدوین نمایم. البته میدانیم آنهایی که تاکنون برای مثنوی نوشته شده است، کامل نیست و فقط کلمه اول و گاه کلمه دوم مصرع اول از ابیات برای پیداکردن بیت ثبت شده است. .... در این کشف الابیات همه مصرعهای مثنوی با نظر به نخستین کلمهای که دارند، زیر حرف کلمه اول خود آمده است».
از مفاهيم شناور و مورد اختلاف در فرهنگ ايراني، مفهوم «عقل» است که دايره معنايي وسيع و گاه متناقضي يافته است. ازاينرو، نحلههاي فکري مختلف برداشتهاي متفاوتي از آن ارایه کردهاند. همين موضوع، ما را بر آن داشته است تا به بررسي نحوه نگرش دو نحله متفاوت فکري (يعني حکيمان و صوفيان) از «عقل» بپردازيم و با بررسي اشعار دو نماينده برجسته آنها (ناصرخسرو و سنايي) نشان دهيم که ناصرخسرو، بدون اينکه در شعر خود به دفاع صوري از اين مقوله برخيزد، محتوا، تصاوير و ساختار شعرش، مبنايي عقلاني و منطقي دارد. برخلاف او، سنايي با اينکه در جاي جاي حديقه الحقيقه، ابياتي در وصف عقل و دفاع از آن آورده است چون ساختار ذهن او با منطقِ عقلاني همسو نيست، محصول کارش با عقل، مباينت يافته است. براين اساس ميتوان گفت که کاربرد صفت «حکيم» براي سنايي ـ البته در مفهوم مورد نظر ما ـ جز به تسامح روا نيست، حال اينکه ناصرخسرو «حکيم» به معناي دقيق کلمه بوده است. دليل اين امر، اين است که عقل نزد ناصرخسرو هم جنبه مادي دارد و هم بعدي معنوي، حال اينکه، عقل نزد سنايي در مجموع، عقل ديني است و تا حد زيادي از جنبههاي مادي فاصله ميگيرد.
قصهپردازي از سنتهاي رايج و ريشه دار در ادبيات همه ملل و به ويژه در ادبيات فارسي است. در اين فن، قصهپرداز با دخل و تصرف در قصههاي کهن، روايتي نو پديد میآورد که عصاره نگرش او و پيشينيان را با خود دارد. بر اين اساس، در طول زمان، روايتهاي متنوعي شکل میگيرد که هر يک بر پايه دستکاريهاي قصهپرداز و ميزان هنرمندي او میتواند با ريشهها و نمونههاي پيشين، مشابه يا متفاوت باشد. مطالعه در ساختار روايات متعدد از يک حکايت و مقايسه آنها، میتواند ما را به سرچشمههاي پيدايش قصههاي فارسي برساند، روند تکامل روايات را آشکار سازد و از کم و کيف دادوستد قصهپردازان، و نيز نوع تعاملات فرهنگها پرده بردارد. در اين مقاله حکايت «سليمان و مرد گريزان از عزرائيل» از مثنوي مولوي را بر اساس رويکرد ساختارگرايي، با دوازده روايت مشابه مقايسه میکنيم. نتيجه پژوهش نشان میدهد که مولانا نسبت به شکل داستانها و ساختار بيروني و دروني روايات خويش، آگاهي و اشراف کافي دارد و در مواجهه با داستان، همچون قصهپردازي صاحب فن، با هنرمندي تمام رفتار میکند.