مقاله حاضر به توصیف یکی از ویژگیهای آوایی گویش سبزواری، یعنی هماهنگی واکهای، میپردازد. در این گویش، حروف اضافه و پیشوندهای فعلی، براساس واکه موجود در واژه بعد از خود، تکواژ گونههای متعددی مییابند. به این ترتیب که واکه موجود در حروف اضافه و پیشوندهای فعلی با واکه موجود در اسم یا فعلی که بعد از آنها ظاهر میشود هماهنگ میگردد. بررسی دادهها نشان میدهد که هماهنگی واکهای در مواردی به وقوع میپیوندد که عنصر هماهنگ شونده مختوم به واکه باشد (de,be,be-,mi-) .هماهنگی مذکور از نوع پسرو است که میتواند به صورت کامل یا ناقص صورت گیرد. عامل تعیینکننده هماهنگی معمولا هجای اول فعل یا اسم است.
گرچه گویش سبزواری یکی از لهجههای فارسی دری است و سالیان دراز شلاق زبانهای ناهماهنگی چون زبان ترکی، مغولی، عربی و ... را بر شانه خود تحمل کرده و امروزه در قسمت نسبتا وسیعی از خاک ایران تکلم میشود، هرگز نمیتوان آن را از لهجههای دیگر زبان فارسی برتر دانست. وقتی از گویش سبزواری سخن گفته میشود و اختصاصات دستوری یا واژههای آن بررسی میشود، نباید این تصور پیش آید که با یک گویش صددرصد ثابت سروکار داریم و بین افراد مختلفی که با آن گویش تکلم میکنند، وحدت کلمه و لفظ برقرار است. در این کتاب لغات و اصطلاحات گویش سبزواری با شواهدی از اشعار محلی این شهرستان گردآوری شده است.
حروف اضافه اجزای کلامی ثابت و تغییرناپذیری هستند که عموماً در ترکیب متممهای مفعولی و قیدی نقش تعیینکنندهای ایفا میکنند و برای بیان مناسبات گوناگون (زمانی، مکانی و ....) به کار میروند. نظر به اینکه شناخت همهجانبه ارزشهای حروف اضافه در زبان فرانسه و موارد استفاده آنها به طور صحیح، همواره از جمله نیازهای اساسی زبانآموزان است، در این فرهنگ به صورت الفبایی ـ قیاسی تنظیم شده، برای نخستین بار در ایران به این مهم پرداخته شده است. ویژگی دیگر این فرهنگ کاربردی، بررسی حروف اضافه فرانسه در آثار ادبی و ارائه معادلهای گوناگون و جالب توجه در ترجمههای منتشرشده به فارسی است.
مقاله حاضر، با تکيه بر مفهوم دستوريشدن، به چگوني پيدايش حروف اضافه از نام اندامهاي بدن ميپردازد. سادهترين تعريف دستوريشدن عبارت است از تبديل عناصر واژگاني به عناصر دستوري يا تبديل عناصر دستوري به عناصر دستوري به عناصر دستوريتر. بر اين اساس، اين بررسي نشان ميدهد چگونه در گذر زمان نام اندامهاي بدن (عناصر واژگاني) به حروف اضافه (عناصر دستوري) تبديل شدهاند و در طي اين تغيير از چه مراحلي گذشتهاند.
در این مقاله، کاربرد صورتهای اشاری فارسی را در ارتباط زبانی فرد نابینای مطلق و فرد بینا، ازدیدگاهی صرفاً زبانشناختی بررسی کردهایم. بدین منظور، نخست، صورتهای اشاری و انواع آن را معرفی کردهایم. صورتهای اشاری بهعنوان ابزاری زبانی، کاربردهای بسیاری دارند؛ زیرا در تعامل زبانی فرد نابینا و بینا، قطعاً یکی از دو طرف مکالمه، حس بینایی ندارد و مسئله نابینایی، بر ارتباط زبانی بین آنها بهویژه در کاربرد صورتهای اشاری اثر میگذارد. بر این اساس، در پژوهش حاضر، برای تفکیک صورتهایاشاری با مصداق عینی از صورتهای اشاری با مصداقی غیرعینی، از دستهبندی لوینسون (1983) دربارۀ انواع صورتهای اشاری استفاده کردهایم و پساز پنج ماه مشاهده و مصاحبه با پنج نابینای تحصیلکرده، صورتهایاشاری فارسی را در ارتباط زبانی فرد نابینای مطلق و فرد بینا و نیز مشکلات احتمالی در برقراری ارتباط فرد نابینا با بینا را توصیف کردهایم. نتایج این بررسیها نشان میدهد که ادراک تمام صورتهای اشاری مکانی و برخی صورتهای اشاری شخصی، اجتماعی و زمانی دارای مصداقهای عینی، ازجهاتی برای مخاطب نابینا مشکلساز است و او برای کاربرد این صورتهای اشاری، لزوماً باید بهوسیله قوه لامسه یا شنوایی، مواردی را که بدانها اشاره میشود، از پیششناساییکرده باشد. بهدلیل محدودیتهایی که در این زمینه و بهویژه در شناسایی اشیاء جدید وجود دارد، فرد نابینا برای ارجاع به اشیاء پیرامونش، از صورتهای اشاری، کمتر استفاده میکند.