عاطفه از بخشهاي مهم شعر است و غالبا اصليترين هدف شاعر از سرودن شعر انتقال عواطف و احساسات است. در واقع ميزان تاثيرپذيري هر شاعر از محيط خارج و ترکيب آن با تجربيات قبل و بازسازي تصويري نو در ذهن، عاطفه او ناميده ميشود؛ به اين ترتيب ميان شاعران از جهت نوع عاطفه و بيان آن و نيز تاثيرگذاري بر خواننده تفاوتهايي اساسي وجود دارد. از آنجا که عاطفه و درونمايه شعر معلول تجارب شخصي شاعر است، با بررسي و تحليل عواطف و درونمايههاي يک شعر ميتوان برخي از زواياي مبهم ذهن و زندگي شاعر آن را روشن نمود. مجدالدين ميرفخرايي (گلچين گيلاني) يکي از شعراي تاثيرگذار در گسترش شعر معاصر فارسي است. در اين جستار ابتدا مختصري از زندگي گلچين گيلاني آوردهايم؛ آنگاه همراه با شاهد مثالهايي، به روشي توصيفي به عواطف و درونمايههاي شعر گلچين از جمله عشق، غم و اندوه، اميد و نوميدي، يادها و خاطرهها، وطن، تقدير، مرگ و زندگي و راز هستي پرداختهايم.
سابقه بحث درباب گونههاي ادبي به دستگاهِ ردگان شناسي و تقسيمبندي آثار ادبي از نظر افلاطون و ارسطو برمي گردد که سه گونه اصلي حماسه، نمايش نامه و آثار غنايي را بر اساس «وجه» يا چگونگي بازنمايي سخن در کلام گوينده يا شاعر بررسي کردهاند. در نظريه انواعِ ادبي معاصر، از اين اصطلاح براي بيان جنبههاي درونمايگاني گونههاي ادبي استفاده ميشود. به کمک اصطلاح وجه، چرايي و چگونگي کاربرد اصطلاحات وصفي همچون «تراژيک، حماسي، غنايي، مرثيهاي و طنزآميز» تشريح ميشود؛ اين اصطلاحات بر جنبههاي مفهومي و درونمايگاني اثر دلالت دارند. براي مثال وقتي ميگوييم اين اثر «رماني حماسي» است؛ به اين معناست که نوع يا گونه آن رمان است، اما وجه معنايي آن حماسي است. تفاوت ديگر وجه با گونه در اين است که يک گونه خاص همچون حماسه يا تراژدي ممکن است از بين برود؛ ولي وجه تراژيک و حماسي آن ممکن است تا زمانها باقي بماند. اصطلاحات «وجه نما» ـ يعني اصطلاحاتي همچون تراژيک، حماسي، غنايي، مرثيهاي و طنزآميز ـ به شکل و ساختار صوري آثار ادبي خاص وابسته نيستند؛ بلکه گوياي جنبههاي درونمايگاني آثار ادبي هستند. همچنين، اين مبحث ناظر است بر اينکه چگونه برخي انواع ادبي همچون تراژدي، حماسه و غزل آن قدر گسترش پيدا ميکنند که ويژگيهاي درونمايگاني آنها براي توصيف ابعاد درون مايهاي ديگر انواع ادبي به کار ميروند و در مقابل، برخي انواع ادبي همچون رمان، داستان کوتاه، قصيده و مقامه از چنين خصلتي برخوردار نيستند.
مقاله حاضر به نقد و تحليل عناصر داستان در گزيدهاي از داستانهاي کودکان اختصاص يافته است. در اين مقاله، پس از مقدمه که اشارهاي به ادبيات و داستانهاي کودکان است، مهمترين عناصر داستان: پيرنگ، شخصيت، درونمايه، زاويه ديد، فضا و صحنه، در بيست داستان از داستانهاي کودکان بررسي شده است. اين داستانها داراي پيرنگي سادهاند؛ به جز يک داستان که پي رنگ آن از دو پي رفت تشکيل شده، پيرنگ همه داستانها داراي يک پيرفت است. شخصيتهاي اين داستانها، يک بعدي، تمثيلي و در بيشتر موارد ايستا هستند. درونمايه داستانها بيشتر مسائل تربيتي و اخلاقي است. نويسندگان با ارائه آميزهاي از واژه و تصوير در داستانها صحنهسازي کردهاند. تمامي داستانها از زاويه ديد داناي کل روايت شدهاند و فضاي آنها آرام و عادي است و همه پاياني خوش دارند.
جستار حاضر در دو بخش تنظيم شده است: بخش نخست نگاهي مختصر به تاريخ تاويل و تفسير اساطير است و بخش دوم، به مساله تاويل و تفسير اساطير ايراني در کتاب آفرينش و تاريخ اثر مطهر بن طاهر مقدسي اختصاص يافته است. با پيدايش علوم و ظهور اديان تک خدايي، اساطير رو به زوال رفتند. دانشمندان آنها را دروغ ناميدند و دين ورزان کفر و شرک. نخستين هجومها به اساطير در قالب تاويل آنها صورت گرفت. تاويل اساطير هم از سوي مخالفان اساطير به عنوان نخستين مرحله براي نابود کردن آنها و هم از سوي باورمندان به اسطورهها براي تطبيقدادن آنها با باورهاي علمي و نظامهاي عقيدتي جديد صورت گرفته است. در بخش نخست اين جستار، به تاويل، تاريخچه، شيوهها و اسباب کلي آن پرداخته شده است. نهضت فرهنگي شعوبيه، با هدف احياي فرهنگ ايراني در قرن چهارم به اوج خود رسيد. از جمله فعاليتهاي شعوبي گرداوري و تنظيم تاريخ ملي ايران بود که بعضا شامل اساطير، موجودات و کردارهاي شگفت بود؛ عدهاي از شعوبيه براي جلوگيري از رد و انکار آنها از سوي معاندان به تاويل و تفسير اساطير و خوارق عادات پرداختند. مقدسي مولف کتاب آفرينش و تاريخ (البدا و التاريخ) نخستين کسي است که با هدف حفظ و گسترش فرهنگ ايراني به شيوهاي خاص دست به تاويل اساطير برده است. در بخش دوم اين جستار، ضمن اشاره به زمينههاي فرهنگي و اجتماعي مساعد براي تاويل در قرن چهارم، به بررسي نوع و شيوه تاويلگريهاي مقدسي از اساطير ايراني پرداخته شده است.
سنت دیرینه، غنی و مردمی قصهگویی شفاهی توسط قصهگویان که نزد همه هندو اروپاییان؛ بخصوص اقوام آریایی ساکن فلات ایران بویژه شرق ایران، خراسان بزرگ، رواج بسیار داشته، افسانهها و اساطیر کهن و نیز بسیاری از اخبار حوادث تاریخی را حفظ و منتقل کرده است. در این مقاله، ضمن بررسی این سنت و تحلیل در زمانی آن، کوشیدهایم نشان دهیم که بسیاری از آثار داستانی اولیه دوره اسلامی، از رهگذر همین سنت شفاهی پدید آمده است و قسمتهای بسیار از شاهنامه، ویس و رامین و نیز سمک عیار را راویان و به صورت شفاهی روایت کردهاند. مقایسه سازهشناختی شاهنامه و سمک عیار نه تنها این نظریه را اثبات میکند بلکه آشکار میسازد که سمک عیار به دلیل داشتن عناصر، بنمایهها و سازههای حماسی بسیار، یک حماسه است نه افسانه.