شناختشناسی یکی از موضوعهای بسیار مهم در مبحث فلسفه است که فعّالیت تربیتی با توجّه به آن و سایر ابعاد فلسفه انجام میگیرد. برای دستیابی به چگونگی شناخت، لازم است دیدگاه صاحب نظران مورد بازکاوی قرار گیرد. یکی از این اندیشمندان، مولاناست که صاحب اندیشه و منابع معتبری در این خصوص است. این مهم باعث شد تا در این مقاله شناختشناسی از دیدگاه مولانا مورد بررسی قرار گیرد و استلزامات تربیتی مربوط به آن استخراج و تحلیل شود. روش این پژوهش، از نوع کیفی است و اطلاعات مربوط به اهداف پژوهش، از آثار مولوی استخراج شده و مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. در این بررسی، یافتهها گویای این موضوع است که مولانا در زمینه چگونگی شناخت با توجّه به خصوصیّات انسانِ مورد نظر خود، مطالب مهمی ارائه نموده است.در این مقاله، پس از مبحث شناخت شناسی، به جایگاه علم و معرفت از دیدگاه مولانا پرداخته شده و سپس، مبحث کوتاهی در مورد علوم تقلیدی و تحقیقی و تفاوت آنها با یکدیگر آمده است. همچنین مهمترین ابزارها و منابع شناخت از دیدگاه مولوی معرفی شده است؛ از جمله حواس، قلب و ... همچنین مبحث کوتاهی در خصوص موانع شناخت از دیدگاه مولانا آمده و در پایان، به استلزامات تربیتی از دیدگاه مولانا اشاره شده است که شامل فضیلت و منزلت علم، روشهای تربیتی و محتواهای آموزشی است.
به علت حاکمیت پندار بر ذهن، اتاق وجود من، یعنی ذهن من تاریک است. اکنون از درون این اتاق تاریک به ده ها و صدها موضوع اجتماعی یا هر موضوع دیگر نگاه می کنم و نتیجتا همه آنها را تاریک می بینم. حال کار مفید این نیست که تو آن ده یا صد موضوع و مورد را برای من روشن کنی، کار مفید این است که کمک کنی به روشن شدن اتاق تاریک ذهنم. وقتی این اتاق روشن شد خود من می توانم از یک موضع روشن آن صد مورد و بیشتر از آن را روشن ببینم.
موضوع این نوشته ها نوعی هوموپاتی است. هوموپاتی به مفهوم دانش خالق شناسی و مخلوق شناسی و باطن شناسی، نیروشناسی، آدم شناسی، عادت شناسی، ضد شناسی و معادل شناسی و بالاخره همه چیز شناسی. انسان نوزاد از همان روزی که باین جهان پا نهاد، بی آنکه لفظ خاصی بر زبان بیاورد با زبان حال پیوسته با لفظ و سوال "چگونه و چرا" سروکار داشته و هنوز هم که میلیونها سال از پیدایش انسان در این خاکدان و پی بردنش به بسیاری از اسرار جهان می گذرد باز حالت پرسش و تجسس و کنجکاوی و تحقیق را که همگی بلفظ "چرا و چگونه" خلاصه و ختم می شود از دست نداده است. هدف نویسنده از انشاء این نوشته ها برخلاف آنچه در نظر اول و در ابتدا به نظر می رسد فلسفه بافی و کلی گویی و دخول در معقولات و تکرار مکررات نیست. قصد اثبات وجود آفریدگار یا انکار آنرا هم ندارد. هدف خیلی روشن و در عین حال نقد و عملی است و آن دادن نسخه و کلیدی به دست خواننده و به کمک و با مسئولیت خود او، برای پی بردن به علل مشکلات و سبب پیدایش دشواریها و در نتیجه گره گشایی از کار فروبسته خود و دیگران به دوران زندگی است، نه حل معمای عالم خلقت آنهم با حکمت تنها که : کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
ساختارگرايي ادبي يکي از روشهاي تحليل است که در دهه 1960 به اوج شکوفايي رسيد و ريشه آن را در زبانشناسي ساختارگرا بايد جست. تقابلهاي دوگانه اساس تفکر ساختارگرا است. در اين مقاله، شعر احمد رضا احمدي بر مبناي همين تقابل تحليل شده است که ما را به شناخت متفاوت و تازهاي از شعر او رهنمون ميگردد. احمدي، از شاعراني است که با انتشار کتاب طرح در سال 1341 به عنوان بنيان گذار موج نو شناخته شد. تقابلهايي که مد نظر است، در سه دسته کلي حضور و غياب جاي ميگيرند: 1. بينش نوستالژيک (کودکي/ بزرگسالي، وضعيت مطلوب گذشته/ وضعيت نامطلوب امروز) 2. مرگ و زندگي 3. شکوه و شکايت (ارزشها/ ضد ارزشهاي شعري گذشته و زمان حال شاعر، ارزشها/ ضد ارزشهاي اخلاقي، انساني ...). نتايج به دست آمده نشان ميدهد، تعداد اشعاري که در شکوه و شکايت جاي ميگيرند، بيش از ديگر تقابلهاست. تقابل عمده شعر احمدي، تقابل بين فرم و محتوا است؛ همان تقابل شکلهاي جديد موج نويي با محتواي اندوهناک. همچنين پيشنهادهاي شعري احمدي را در حوزههاي زباني و فرمي در اشعار شاعراني چون، علي باباچاهي، سيد علي صالحي و همچنين شعر شاعران حرکت و پست مدرن ميتوان مشاهده کرد.
اسطورهها هميشه به يک حال نميمانند، بلکه با گذر زمان برخي از آنها با شکل جديدتر به صورت داستانهاي حماسي نمودار ميشوند. در اين تغيير و تبديل، دگرگونيهايي در داستان اسطورهاي صورت ميپذيرد. دلايل گوناگوني براي تبديل اسطوره به حماسه وجود دارد و داستانها در طي تحول خود به جابه جايي، شکستگي، قلب، حذف و ... دچار ميگردند. در ورود اسطوره به حماسه، قهرمانها هم از اين تغيير به کنار نميمانند. در اين جستار نگارندگان با بررسي الگوهاي اسطورهاي و حماسي، اين تغيير و تبديلها را بررسي کردهاند.