شعر معاصر عربي و فارسي، فرآيندي است که ميکوشد جايي براي بازتاب همه دغدغههاي انساني داشته باشد. عواطف، اهداف، پيروزمنديها، ناکاميها و همه مسائل انساني، جايگاهي قابل توجه را در گستره آن دارا ميباشند. از جمله مسائل انساني در عصر جديد، وجود محدوديتهايي است که انسان را از رسيدن به تعالي مورد نظر باز ميدارد؛ اين محدوديتها گاهي در شکل عناصري بروز ميکنند که به شکل اعجابانگيز خود را به زندگي انسان تحميل کردهاند و شگفتتر اين که انسان نيز به وجود آنها عادت ميکند اما در اين بين جانهاي گرم و سرهاي پرشوري، ظهور مييابند که بيمحابا به استقبال اين موانع سترگ ميروند و به کارزار با آنها ميپردازند، امل دنقل مصري و نصرت رحماني پارسي گو از اين گروهاند. اين نوشته بر آن است تا ضمن ارائه نمايي کلي از پديده شورش در شعر دو شاعر به مصاديق برجسته اين محدوديتها از قبيل خود، اجتماع، زمان و دنياي جديد پرداخته فصل مشترک رويارويي دو شاعر را با آنها به نمايش گذارد. نتيجه حاصله از پژوهش نشان از آن دارد که وجود انگيزههاي مشترک در حوزه دو زبان، باعث شکلگيري تقابل هم سان دنقل و رحماني با محدوديتها گرديده است.
به علت حاکمیت پندار بر ذهن، اتاق وجود من، یعنی ذهن من تاریک است. اکنون از درون این اتاق تاریک به ده ها و صدها موضوع اجتماعی یا هر موضوع دیگر نگاه می کنم و نتیجتا همه آنها را تاریک می بینم. حال کار مفید این نیست که تو آن ده یا صد موضوع و مورد را برای من روشن کنی، کار مفید این است که کمک کنی به روشن شدن اتاق تاریک ذهنم. وقتی این اتاق روشن شد خود من می توانم از یک موضع روشن آن صد مورد و بیشتر از آن را روشن ببینم.
طبیعت این کتاب طوری ست که مسایل و مواضیع آن ممکن است در بادی امر متفرق و بی ارتباط با یکدیگر جلوه کنند. کتابی که از علم نفس و علم وجود واپیستمولوژی 3 صحبت کند، و بخش هایی درباره اساطیر و دین و زبان و هنرو علم و تاریخ داشته باشد، از این ایراد و انتقاد نمی تواند مصون بماند که شباهت به چنته درویشی دارد که در آن عجیب و غریب ترین چیزها پهلوی هم ریخته اند. اما من امیدوارم که خواننده این کتاب ایراد مذکور را بی اساس تلقی کند. یکی از مهمترین هدفهای من در تالیف این کتاب این بوده است که خواننده را متقاعد کنم به اینکه کثرت مسایل مطروحه ظاهری ست و در واقع کلیه موضوعهای مورد بحث در این تالیف به یک موضوع بر می گردند و این همه مسئله در حقیقت راههایی هستند که به یک مرکز واحد منتهی می شوند، و به نظر من وظیفه یک نوع فلسفه فرهنگ است که این مرکز را کشف کند و محل آن را تعیین نماید. غرض از نوشتن این کتاب این نبوده است که رساله ای "عام پسند" در باب موضوعی فراهم آید که از بسیاری جهات قابل "عام پسند شدن" نیست. با این وصف این کتاب منحصرا برای دانشگاهیان و فلاسفه نوشته نشده است. مسایل اساسی فرهنگ انسان برای انسانها نفع عام دارد و باید که قابل درک برای تعداد بیشتری از مردم باشد. از اینرو، من کوشیده ام تا افکار خود را عاری از هر گونه خصلت فنی و و تا حد مقدور روشن و ساده بیان کنم. با وجود این، منتقدان این کتاب باید بدانند آنچه در این رساله آورده ام، بیشتر بیان و توضیح تئوری خودم درباره فرهنگ است تا سعی در اثبات و توجیه آن. برای بحث و تحلیل عمیقتر مسایل مربوط به فرهنگ، خواننده را به توضیحات تفصیلی کتاب دیگرم یعنی فلسفه صورتهای سمبولیک ارجاع می دهم...
شهر از آغاز پيدايش تا امروز، همواره رابطهاي گسترده با انسان داشته، گاه در کنار او، و گاه در برابرش قد برافراشته است. انعکاس اين کنشها و واکنشهاي انساني در ادبيات به ويژه در شعر مدرن، نمودي بسيار مشخص دارد. مقاله حاضر ميکوشد رويکردهاي انساني شهر را در شعر معاصر عربي و فارسي در کنار يکديگر مورد مطالعه قرار دهد، ضمن تبيين جايگاه شهر و انگيزههاي طرح آن در شعر امروز، به برخورد شهر، طبيعت و ارزشهاي انساني در اين بستر بپردازد و مسائل اجتماعي را در مواجهه با آن جستجو کند. علاوه بر آن، آرمان شهر نيز به عنوان يکي از جلوههاي بارز حضور شهر در شعر معاصر عربي و فارسي بررسي خواهد شد. اين تحقيق نشان ميدهد که شهر با همه زرق و برقهاي ظاهري در تعاملي دوگانه با انسان معاصر است؛ از طرفي، دوري گزيدن از آن، فريادي پربسامد ميشود و از طرف ديگر، هيچ کس در عمل از اين پديده اجتماعي رويگردان نيست. با وجود گرايش به روستا و طبيعت، شاعران همواره در شهر به دنبال اهداف خود رواناند و ميکوشند آن را مطابق با آرمانهاي خويش تغيير دهند.
مسائل مربوط به زن، به عنوان یکی از اصلیترین مسائل انسانی در ادبیات معاصر جایگاه خاصی را به خود اختصاص میدهد. در اینباره صادق چوبک و نجیب محفوظ که از پردغدغهترین نویسندگان زبان فارسی و عربی میباشند، موشکافی و اهتمام وافر خود را در دو رمان سنگ صبور و میرامار به تصویر میکشند. گوهر و زهره نمایندگان زن ایرانی و مصری، دو شخصیتی هستند که نویسندگان میکوشند جایگاه و کارکرد زن جامعه خویش را در قالب آنها ترسیم کنند. نگرش در کارکرد دو شخصیت، حکایت از انسانهایی دارد که محروم از هر حقوق انسانی، گاهی تا حد یک ابزار نزول مییابند. آنها مجبورند به دلیل زن بودن، هر شرایطی را که اطرافیان نادان و گاهی مغرض بر آنها تحمیل میکنند، متحمل شوند و فرصتی برای دفاع و ابراز عقیده نداشته باشند. چنین ناکامی و ناتوانی در دو رمان، چه در اجتماع حاکم و چه در ساختار متن، دوشادوش هم حرکت کرده، تصویری بدیع از هماهنگی دو حیطه را فراروی مخاطبان قرار میدهند.