ادبيات و فلسفه در طول تاريخ همواره در حال تعامل و دادوستد بودهاند. گاه به هم نزديک و حتي عين هم شده و گاه نيز از يکديگر فاصله گرفتهاند. نوع ارتباط اين دو شاخه از فعاليت فکري بشر، از روزگار باستان تاکنون، هميشه محل بحث صاحبنظران بوده است. اما اين مساله همچنان بر جاي خود باقي است که چه نوع ارتباط منطقي و معرفتشناختي بين ادبيات و فلسفه وجود دارد. مقاله حاضر میکوشد تا با نگاهي تحليلي، تاريخي و روششناسانه، صورتي قابل فهم و علمی از مساله به دست دهد. براي نيل بدين مقصود به مباحث مفهومی درباره چيستي ادبيات و فلسفه پرداخته، حيثيت علمی هر دو را مورد بررسي قرار میدهد و سپس نقاط اشتراک و افتراق دو دانش را تعيين مینمايد. دست آخر به احصا انواع ارتباط معني دار و منطقي بين ادبيات و فلسفه میپردازد. آنچه از مجموع مباحث مطروحه در اين مقاله بر میآيد، اين است که ادبيات و فلسفه هر دو داراي وجهي هستيشناسانه هستند اما با دو زبان و روش متفاوت است و اينکه در قرن اخير مرزهاي اين دو طريقه جهان - شناسيک بغايت به يکديگر نزديک شده است.
تفرج صنع مجموعۀ برخی مقالات و گفتوگوهای مطبوعاتی عبدالکریم سروش در موضوعات علم اخلاق، فلسفۀ علم و تکنولوژی و علوم انسانی است. هفتهها و ماههایی که این مصاحبهها انجام میشد و تحریر مییافت، ایامی پر التهاب بود و نام علوم انسانی در مخاطب ناآشنا نفرت و وحشت را با هم بر میانگیخت؛ نفرت از علومی که به صورت علم مینمایند و به واقع علم نیستند و وحشت از دانشهایی که جمعی شعبدهباز برای بندنهادن بر پای مستضعفان و ربودن سرمایۀ ایمان آنان پرداخته و برساختهاند و به امتهای ستمکشیده به تزویر و فریب فروختهاند. غوغای سختی در معاندت و معاضدت این علوم برآورده بودند و از دو طرف کشمکش عنیفی میرفت.
نوشتار حاضر با مباحثی در باب اسمشناسی تاریخی آغاز شده و به دنبال آن با استناد به آثار دینی، اساطیری و فلسفی از دورههای مختلف تاریخی سخن به میان آمده است .در بخش دوم نیز درباره تجلی فرهنگ در دورههای اساطیری ماقبل یونان، دوره یونانی، قرون وسطی، دوره اسلامی و دوره جدید توضیح داده شده است .
«نظریه عام کلیشهها» یکی از نگاههای صورتگرایانه قرن بیستم به ادبیات عامیانه است که به تأثیر از مطالعات عامیانه، عبارتشناسی و واژگانشناسی صورت گرفت. جی. ال. پرمیاکوف زبانشناس و نویسنده روسی، با نوشتن کتاب از مثل تا قصههای عامیانه (1968) چارچوب نظری این نظریه را بنیان نهاد و با بررسی عناصر بازتولیدی زبان از قبیل ضرب المثلها، چیستان، کنایات، قصهها، و هرگونه عبارت قالبی و فرمولوار زبان در تقابل با متون تولیدی و خلاق زبان، نظریه عام کلیشهها را معرفی کرد. پرمیاکوف و برخی همنظران وی برخلاف گروهی که عقیده داشتند در آفرینشهای ادبی باید از عناصر کلیشهای زبان پرهیز شود و چندان نظر مساعدی بهاینگونه عبارات نداشتند، کوشیدند علت وجودی کلیشهها و فواید ساختار آن را توجیه کنند. و نشان دهند که کلیشهها صرفاً عباراتی دستدوم، کهنه و پیشپا افتاده نیستند. پرمیاکوف از دیدگاه زبانشناسی، نظریه عام کلیشهها را ارائه میکند و حدود طرح کلی نظریهاش از ضربالمثلها (کوچکترین واحد ادبیات عامیانه) تا افسانهها (بزرگترین واحد ادبیات عامیانه) را شامل میشود و بیشتر به دنبال تحلیل ساختاری واحدهای ادبیات عامیانه است. با استناد به عنوان فرعی این کتاب: یادداشتهایی درباره نظریه عام کلیشهها میتوان ادعا کرد که این نظریه هنوز کامل نیست و پرمیاکوف بیشتر درپی طرح مقدماتی این نظریه بودهاست. هدف ما از نگارش این مقاله، معرفی این نظریه و جایگاه آن در نقد ادبی است و برای این منظور، تلقی زبانشناسان و صورتگرایان را در مورد کلیشهها و نظریه عام کلیشهها در حوزه ادبیات عامیانه جست وجو کردهایم.
صادق هدایت نویسنده و متفکر برجسته در حوزه ادبیات است. از جمله دغدغههای وی توجه به انسان، خودشناسی، مبارزه با جهل و خرافات و به طور کلی واژگونکردن و شناساندن فرهنگی با ارزشهای نو است. فردریک نیچه فیلسوف و متفکر آلمانی نیز تأثیرگذارترین فیلسوف قرن در حوزه فرهنگ و توجه به انسان و دستاوردهای آن است. نقطه مشترک فکری هر دو اندیشمند، ساخت فرهنگی نو با پایهریزی اصول جدید است. سعی نگارندگان در این مقاله بر آن است که بر اساس اصول مطالعات تطبیقی، مبانی فلسفی اخلاق در آثار هدایت را با توجه به فلسفه اخلاق نیچه بررسی نمایند.