محمود دولت آبادي، از نويسندگان نسل سوم داستاننويسي ايران است که مکانتي انکارناپذير در داستاننويسي معاصر ايران دارد و بي شک بزرگترين نويسنده در حوزه ادبيات اقليمي است که اين امر مطالعه و بررسي جدي آثار او را ناگزير ميسازد. در اين مقاله زبان داستانهاي دولت آبادي از ديدگاه سبکشناسي کاويده شده است که تلفيق گونههاي عاميانه، کهن و بومي با ساختمانهاي نحوي خاص و تشبيهات گسترده حسي در بافت نحوي ويژه اهم شاخصهاي سبکي زبان داستانهاي او را شکل ميدهد. از آنجا كه دولت آبادي با داستان عقيل عقيل به سبك خاص خود دست يافت و در داستان جاي خالي سلوچ آن را تكامل بخشيد و در نهايت در كليدر به اوج رساند، نگارنده در اين مقاله به بررسي زبان روايت در اين سه اثر دولت آبادي پرداخته است.
این کتاب فراهمی است از نقد و نظر در باب تمام موضوعاتی که هر کدام در مقطعی مدنظر و علاقه نویسنده بوده است. بدیهی است که بیشترین قسمتها به موضوع ادبیات مربوط میشود؛ چه در حوزه نقد و نظر و چه در شکل گفتوشنود. اما تمام این کتاب منحصر به موضوع ادبیات نمیشود، جز آنکه یک علاقمند به ادبیات آن را نگاشته است.
رمان «کلیدر» یکی از چند رمان اجتماعی ادبیات معاصر ایران و از لحاظ تعداد صفحات، هنگفتترین آنهاست. بیگمان مقام این اثر در قلمرو بضاعت داستاننویسی جدید ما نمایان و بلند است و از لحاظ سبک خاص خود وضع تازهای در ادبیات ما پیش آورده است و شاید از همین جهت نوشتن درباره آن دشوار و سخنگفتن از آن دشوارتر است. در واقع اهمیت «کلیدر» در گرایش آن نسبت به مردم و زندگی و تصویر بیش و کم قابل تصوری است که از «عالم واقع»، از آدمهای بیابان و خطه بکر و ناشناخته کویر ارائه میکند. میزان آشنایی نویسنده با گوشههای زندگی مردمی که درباره آنها داستان خود را پرداخته است و شناخت او از سنتها، مثلها و کنایات عامه به هیچوجه اندک نیست. در این کتاب تحلیلی مختصر و نقد و بررسی کوتاهی از این رمان محمود دولتآبادی صورت پذیرفته است.
اسطوره يکي از عناصر عمده ساماندهي زبان و معناي شعر معاصر است. گرچه اسطورهها اساسا متعلق به دنياي باستاناند و از رهگذر روايات قدسي و مينوي، جهانبيني مردمان آن عصر را تدارک ميديدهاند، در دنياي جديد و در عصر خردگرايي نيز هم چنان در ذهن و زبان انسان امروزي حضوري تاثيرگذار دارند. شاعران بنابر ذهنيت تخيلي و به جهت نيروي خيالين اسطورهها، فراوان از آن تاثير ميپذيرند و به بازتوليد و باززايي آن دست ميزنند. هر شاعري بنابر فکر و فرهنگ خويش و زمينههاي ذوقي و انديشگي، به برخي از اسطورهها بيشتر توجه دارد. سياوش کسرايي به خاطر ذهنيت سياسي و ايدئولوژيک خود و نيز بر اساس مقتضيات عصر، از برخي از اسطورهها با کارکردهاي خاصي بهره گرفته و گاه در شکل آنها تغييراتي نيز داده است. او حتي از برخي شخصيتهاي تاريخي اسطورهسازي نموده و به آنها خصلت اسطورهاي داده است. در اين مقاله به چگونگي و چرايي باززايي و خلق اسطورهها در شعر سياوش کسرايي پرداختهايم.
انديشه وجودي )اگزيستانسياليسم) يکي از چندين انديشه فلسفي بود که در قرن اخير بر مباحث نقد ادبي تاثير گذاشت و شالوده شکلگيري نظريههاي ادبي شد. سارتر مهمترين مانيفست ادبيات متعهد قرن، «ادبيات چيست؟» را نوشت و تفکر فلسفي هايدگر، جريان هرمنوتيک را در مسيري جديد هدايت کرد که در آن، متن برخلاف هرمنوتيک سنتي، معناي قطعي خود را از دست ميداد. نکته قابل توجه، ديدگاههاي کاملا متفاوت و گاه متضادي بود که اين دو فيلسوف هم مسلک وجودي داشتند. ريشه اين تفاوت در ديدگاه را گذشته از علاقه سارتر به مارکسيسم، بايد در انديشه دکارتي وي و فلسفه ضد دکارتي هايدگر جستجو کرد. در اين مقاله پس از اشاره به زمينههايي که سبب شد از درون يک انديشه فلسفي دو نظريه ادبي متفاوت به وجود آيد، ابتدا به بررسي جايگاه دو فيلسوف و نظريهپرداز اصلي اين مکتب، يعني هايدگر و سارتر در جريانهاي ادبي معاصر پرداخته ميشود. در ادامه نيز از چگونگي تاثيرگذاري و بازتاب اين نظريهها بر آراي نويسندگان، شاعران و نظريهپردازان ايراني کساني چون آل احمد، شريعتي، خانلري و داريوش آشوري سخن به ميان خواهد آمد.