«هاويه» نخستين مجموعه داستان كوتاه ابوتراب خسروي است. به منظور دريافت شيوه نويسنده و تحليل داستانها، به کمک روش ساختارگرايي تودوروف پس از استخراج پيرفتها، ژرف ساخت داستانها را تحليل کردهايم. ژرف ساخت اين مجموعه مبتني بر مبارزه با زمان و مظاهر آن است. بررسي ساختار روايتها نشان ميدهد نويسنده آگاهانه در پي آن است که ژرف ساخت را در شيوه و ساختار روايتها نيز بازتاب دهد و ميان روايت و ژرف ساخت تا حد ممکن تناسب ايجاد کند؛ در روايتهاي ساده و تک محور که ترکيب پي رفتها زنجيرهاي است نويسنده به کمک عناصر ديگر نظير ايجاد شک و تعليق، ژرف ساخت مبارزه با زمان را بازتاب ميدهد و در مواردي که ترکيب پيرفتها تناوبي است با ايجاد حالتي دوري، ژرف ساخت مذکور را همخوان ميسازد. فقط داستان «هاويه آخر» داراي روايتي چندمحور است و روايتي واحد به چند شکل تکرار شده تا با اين تکرار، ژرف ساخت مقابله با زمان به منظور براندازي يا بياعتبار کردن آن تداوم يابد.
نشانهشناسي با طرح مفاهيمي چون: نظام، رمزگان، هويت ارتباطي و افتراقي نشانهها و... روشي ديگرگون را در خوانش متون بنيان نهاده است. اين دانش با تاکيد بر عناصر دروني نظام، سازکار شکلگيري معنا را از طريق فرايند دلالتي نشانهها به تصوير ميکشد و به طبقهبندي و سازماندهي نشانهها در جريان بظاهر آشفته و بينظم متن ميپردازد. الهي نامه عطار از جمله متوني است که سهم بسزايي در شکلگيري و گسترش روايتهاي کوتاه و بلند در آثار عرفاني دارد. تحليل نشانهشناختي روايت در حکايتهاي اين متن ميتواند تا حدودي زمينه را براي نمايش نحوه ساماندهي عناصر روايت در متون عرفاني مهيا کند. اين مقاله بر آن است تا با روش توصيفي ـ تحليلي، به تحليل نشانهشناختي حکايت «دختر کعب و عشق او و شعر او» بپردازد. اين حکايت که به لحاظ ساختار و معنا ارتباط مستقيمي با ساختار روايت جامع الهي نامه دارد، نشان ميدهد که پيشرفت پيرنگ روايت در اين حکايت از طريق تباين و تنش در عناصر دو رمزگان قدرت و عشق صورت ميگيرد؛ يعني هر عنصر با قرار گرفتن در ذيل اين دو رمزگان هم به لحاظ روايي و هم از نظر زباني، شکل و معنايي متناسب با آن رمزگان ميگيرد و پردازش عناصر روايي حکايت در ضمن اين تقابل ها صورت ميگيرد. با در نظر گرفتن اين موضوع و توجه به اين نکته که خود اين حکايت در ضمن روايت جامع و عرفاني الهي نامه بيان شده است، ميتوان گفت که تمامي نشانههاي موجود در اين حکايت از لحاظ ساختاري، در يک فرايند جانشيني، ذيل ساختار و نظام گستردهتري به نام عرفان به معنا ميرسند و اين قواعد و قراردادهاي عرفان است که بر چگونگي شکلگيري و صورتبندي روايت تاثير ميگذارد.
پیرنگ در ادب داستانی، ساختمان و اسکلتبندی یک داستان است، به طوری که ضمن رعایتِ قصه (توالی زمانی کارکردها)، بر روابطِ علّی و معلولی نیز استوار باشد. در داستان سیاوش، گرچه با داستانی حماسی رو به رو هستیم؛ وجود مشترکاتِ ساختاری میان این داستان و درام و تراژدی، اپیزود نخستِ این داستان؛ یعنی تا ترک وطن سیاوش را «داستانی دراماتیک» و اپیزود دوم آن را، از ورود به توران تا کشته شدنش، به عنوان «داستانی تراژیک» معرفی مینماید. از سوی دیگر در بررسی ساختِ بنمایهای داستان سیاوش، این داستان را میتوان در سه واحدبنمایهای خلاصه کرد که هر واحد در شکل یک پیرفتِ سه تا پنج کارکردی قابل ذکر هستند. این سه واحدبنمایهای بهترتیب تحت عناوینِ «پیرفتِ مرگورستاخیز»، «پیرفتِ جوانمرگی» و «پیرفت حسادتوسعایت» مطرح میشوند که در داستان مورد پژوهش ما در قالب سه قصه «سیاوش و سودابه»، «سیاوش و کاووس» و «سیاوش و افراسیاب» قابل بررسیاند. تحلیلِ فرهنگی، اجتماعی و تاریخی هر یک از واحدهای بنمایهای فوق، در میدانی فراگیرتر از حدّ یک قصه، هر واحد را به صورتِ الگویی ساختاری مطرح می سازد که داستانهای متعددی را در ادبیات ایران و جهان تحت پوششِ ساختاری خود قرار میدهد. از این رهگذر هر یک از قصههای سهگانه مطرح در داستان سیاوش نمونهای خواهند بود از انبوه داستانهای متأثّر از یک واحدبنمایهای که بعضاً به صورت یک «واحداسطورهای» تجلّی می نمایند.
سنتی ژرف و پایدار هست که انسان امیدوار است کسی بیاید و او را از محنتها نجات بخشد. این فرد قهرمان آرمانی است. ویژگیهایی که به قهرمان آرمانی نسبت داده میشود متأثر است از آنچه انسان در آیینها و اسطورههایش درباره نمونه نخستین انسان میاندیشیده است و در پرتو آن آیین، راز آفرینش را تبیین میکرده است. در این کتاب با توجه به کارکردهای نخستین انسان، چگونگی و علت تغییر و تحول پیش نمونه نخستین انسان به نخستین شاه بررسی شده، آنگاه با توجه به علت پیوند قهرمان با نخستین آفریده، جابجایی اسطوره نخستین آفریده با قهرمان نجاتبخش توضیح داده شده است. ضمن اشاره به کسانی چون کیخسرو، طهمورث، جمشید، کیومرث و سیاوش که دارای ویژگیهای نخستین انسان و نخستین شاه هستند، به مسئله نجاتبخشی و قهرمانی آرمانی آنها نیز استناد شده و همچنین برای اثبات آیینی بودن این مسئله به نمونههایی از آن در قالب داستان سیمرغ، ققنوس و سگ آبی اشاره شده است.
با توجه به كثرت كاربرد راست در مفهوم سوي و جهت، محققان در گزارش يا تصحيح متون پيشين، از جمله شاهنامه، وقتي به تعبير «راه راست» برخوردهاند، آن را در مقابل راه يا جانب چپ تصور كردهاند و از ريشه كهن «راه» و معني اصلي «راه راست» غفلت كردهاند. بررسي كتابخانهاي تعبير «راه راست» در متون كهن نشان ميدهد، وقتي «راست» صفت «راه» باشد، داراي مفهوم سوي و جهت راست در مقابل چپ نيست، بلكه به معني آشكار و روشن است و «راه راست» به معني آشكار و روشن يا راه آشكار و مشهور و گشاده در مقابل راه بي راه، راه ناشناخته و نامسلوك و پوشيده به كار رفته است. در اين مقاله، پس از تبيين ريشه و مفهوم راه راست در برابر راه بي راه، تدبيري نظامي را نشان دادهايم كه در شرح متون كهن از آن غفلت شده است، همچنين چند سهو و خطاي كاتبان يا مصححان متون كهن را اصلاح كردهايم.