صوفيان محقق لازمه طي منازل سير و سلوک را همراه داشتن توشهاي به نام علم ميدانند؛ زيرا از نظر ايشان علت انحراف عدهاي از سالکان، جهل آنها و اشتغال به مجاهده قبل از عالم شدن است. به باور خواجه عبداله گرچه علم براي عارف، پايبند است اما عارف بدون علم، شيطاني بيش نيست. جهالت زهري است که سالک را به هلاکت ميرساند. از نظر وي معرفت، روح علم و امري شهودي است که با کسب و تحصيل به دست نميآيد. علم در سير و سلوک عرفاني مانند چراغي است که ظلمات مسير را روشن ميکند؛ اما حالي که معرفت در سالک ايجاد ميکند مانند نردباني است که موجب صعود او ميشود. اگر عارفي با عالمان سخن بگويد، و آنها مفهومي از آن سخن دريابند، آن مفهوم، علم است؛ اما علم، براي عارفان، معرفت است. در واقع براي عارف، علم استدلالي به علم لدني تبديل ميگردد؛ يعني آنچه بر علما معلوم است، براي عارفان مشهود ميشود. از اين رو لازم است که سالک با رفع حجاب علم از احکام آن به احکام احوال و مواجيد منتقل شود. در مقام علم و قبل از رفع حجاب آن، اين عقل آدمي است که ادراک کرده و از ادراکات او نفس ناطقه به بهجت و سرور ميافتد؛ اما در مقام معرفت و شهود، نفس ناطقه محو گشته و ادراک به واسطه روح است؛ يعني روح داراي وجد و سرور میشود.
کتاب مشارق الانوار القلوب تالیف ابوزید عبدالرحمان قیروانی است. مولف کتاب طی ده باب و موخرهای به بیان اسرار محبت و رموز سلوک ارباب معرفت پرداخته و با شور و حال خاص احوال و مقامات آنان را رقم زده است. در این کتاب رموز و اسرار شورانگیزی در شرح محبت آمده که برای طالبان راه و ارباب ذوق و صاحبان حال دلنشین و شورآفرین است و بسیاری از این مطالب به صور مختلف در کتب فارسی نظما و نثرا آمده است. کتاب حاضر تحت عنوان عشق اسطرلاب اسرار خداست با ترجمه قاسم انصاری در سال 1379 توسط انتشارات طهوری منتشر شده است.
این کتاب از نویسندهای ناشناس که خود را اینگونه معرفی کرده: «کمترین خادمهئی از خدام آل رسول و کوچکترین ذریهئی از ذراری بتول و امة من اماءالله تعالی»، در بیان روش واولیاءالله و راههای رسیدن راه حقتعالی میباشد. مباحثی که در این کتاب بیان شده عبارتند از: شناختن نفس و روح، شناختن قوه ملکوتی، بیدارشدن از خواب غفلت، مکالمه سقراط با الکیبیاد در باب شناختن نفس و .... .
عرفا انسان را آيينه تمام نماي الهي ميدانند. از نظر آنها همان گونه که خداوند داراي اسما و صفات مختلف و به تبع آن داراي جلوههاي گوناگوني است، حقيقت انسان نيز واحد کثيري است که به واسطه تجليات گوناگون، اسامي متعدد مييابد. بيشتر صوفيه دل آدمي را حقيقت وي ميدانند و جلوههاي آن را «لطايف سبعه» ناميدهاند. اين لطايف عبارتند از طبع، نفس، عقل، قلب، سر، خفي و اخفي. در سير و سلوک از اين هفت مرحله، به عنوان مراحل ترقي و تکامل انسان نام برده ميشود. نفس آدمي اگر استعداد خود را کامل کند، يعني آنچه را که بالقوه دارا است، بالفعل گردد و آيينه تجلي الهي شود، «دل» نام ميگيرد که مجمع البحرين و محل تلاقي دو عالم ظاهر و باطن است، در اين هنگام گنجايش حق را يافته، عرش الهي ميگردد، بنابراين تمامي مراتب و لطايف انساني را ميتوان جلوههاي «دل» دانست. در اين مقاله با اشاره به حقيقت دل از ديدگاه عارفان، کوشش مي شود مراتب آدمي يا همان «لطايف سبعه انساني» در دو قوس نزولي و صعودي، بررسي و تحليل شود.
عین القضات معرفت را دانشی میداند که از سوی خداوند بر دل عارفان تقوی پیشه و در طوری ورای عقل افاضه میشود. با وجود این، عقل و علوم مکتسب توسط آن، برای آدمی و به عنوان مقدمهای در قابلیت یافتن برای دریافت معرفت ضرورت دارند. از نظر وی ارتباط عقل با طور ورای عقل مانند ارتباط نفس و بدن است و از این رو عقلِ غیرعارفان که به طور ورای عقل متصل نیست، با خودبینی و خودرایی رو به فساد میرود، همچنان که بدن بدون نفس، فاسد میشود. با عقل است که علوم ظاهری کسب میشود، علومی که تنها در این دنیا مفید است. اما چشم باطنی موجب حصول معرفت میشود، معرفتی که خود، موجب سعادت اخروی انسان است. از نظر عین القضات معرفت به نفس، موجب سعادت میشود. معرفت نفس با حس و عقل، به دست نمیآید، بلکه به بصیرت احتیاج دارد، زیرا بصیرت وسیله کسب معرفت حقیقی، یعنی معرفت به خداوند است، که آن هم از طریقِ معرفت نفس به دست میآید. البته مقصود از معرفت نفس، معرفت دل است که حقیقت آدمی است.