ديري نيست پژوهشگران دريافتهاند که پيوند هنر و روان هنرمند، دو سويه است و ميتوان از رمزگشايي اثر هنري به کالبد و درون هنرمند راه يافت. اين گزارش ميکوشد دريابد چگونه روان نويسنده به ديدگاه او و سپس نگاشتن يک تصوير ميانجامد و چگونه هر تصوير گزينش شده، آشکارکننده گوشهاي از درون پر راز و ماز نويسنده ميتواند باشد و آيا ميتوان گستره ادب را از روان هنرمند دور دانست. داستانهاي بيژن نجدي ـ نويسنده معاصر ـ که تصويرهاي ناب او زيباست با اين پندار مورد کند و کاو قرار ميگيرد: نجدي چگونه رخدادها را ميبيند و چه چيز در درون او سبب ميشود تصاوير، اين گونه بازتاب يابد؟ روش کار، گردآوري و کند و کاو اطلاعات است. دادهها در پنج شاخه پايهاي، جستار را پوشش ميدهد و آن پنج شاخه عبارت است از: تخيل و تصوير، نماد و کهن الگو، تصاوير سياه، همذات پنداري با اشيا، نگاه کودکانه در ترسيم تصاوير و در پايان دستاورد گزارش پيش داشته ميگردد.
مجموعه ی ۲ داستان، شامل: "خوارها و خوارها"، داود گلهی ارباب را به چرا میبرد. اما خودش و گوسفندها در حالی که هنوز نفس مىکشند به زمین می چسبند. مردم ده و روستاهای اطراف شروع به دعا و نذر و نیاز می کنند. بعد از مدتى کم کم برخی گوسفندان حرکتی میکنند و داود نیز ناله میکند. اما معلوم نمیشود چرا این بلا سر داود و گله آمده است "عاقبت الاغ بودن"، الاغ بعد از سال ها کار کردن با آمدن ماشین کودبرى صاحبش او را رها مىکند و الاغ طعمه گرگ ها مىشود.
نام شمس لنگرودی با نام زندهیاد بیژن نجدی پیوندی ناگسستنی دارد و برای همیشه گره خورده است؛ چرا که آنها دو دوست بودند از یک دیار و با عشقی واحد: ادبیات. زندهیاد نجدی، همان شاعر و نویسنده بزرگی است که از مجموعه داستان ماندگار «یوزپلنگانی که با من دویدهاند»، داستان «سپرده به زمین» را با این کلمات به شمس لنگرودی تقدیم کرده است: قصه «سپرده به زمین» با احترام به مهتابی و خاکستر و بانو با فروتنی به شمس لنگرودی، شاعر و محقق و داستاننویس تقدیم میشود. اکنون با سیمای نجدی منتقد روبهرو میشویم که به نقد مجموعه شعر «قصیده لبخند چاک چاک» از شمس لنگرودی پرداخته است. این شاعر و داستاننویس فقید، نقد خود را در 14 صفحه و بر روی برگهای دفتر مشق نوشته بوده، اما متاسفانه صفحات 7، 12 و 13 از این نقد گم شده است که بخشهای مفقود را با عبارت [افتادگی دارد] در متن مشخص کردهایم. به جزآن، هر چه هست عین متن زندهیاد نجدی است.
داستاني با روان راوي و نويسنده، پژوهشهايي انجام شده است. جريان سيال ذهن Stream of Consciousnessشيوهاي از نگارش داستان است كه در آن محتواي ذهن، هر آنچه هست، نگاشته ميگردد. در اين طرز نگارش، نظم، كه پيامد خودآگاهي است، راهي ندارد. كار نويسنده به واژه در آوردن رخدادهاي ذهني است. بيژن نجدي نويسندهاي است كه به ياري تصويرسازي واژگاني توانسته است، آشوبهاي ذهني انسان درمانده را به نمايش بگذارد. شخصيتهاي داستاني او وازدگاني هستند كه هر كدام به گونهاي و دليلي به «تنهايي» رسيدهاند. اين تنهايان در ذهن خويش، هنگامهها دارند كه از طريق بازسازي رخدادها در جريان سيال ذهن، ميتوان آنها را دريافت. به بهانه داستان، بيژن نجدي به حس گمشده خويش دست مييابند و «من»ي ديگر از خود را نشان ميدهند. از آن جا كه داستان جريان سيال ذهن ـ هر چه هست در ذهن شخصيت داستان است ـ پس ما نياز داريم ريزههاي ذهن شخصيت را دريابيم. در نتيجه اين گزارش در دو بخش به هم پيوسته سازمان يافته است. در بخش نخست به بررسي راويان داستانهاي نجدي و پارانوياي آنها، نقش زمان در سياليت ذهن و تداعيها، پرداخته ميگردد و در بخش دوم، نمادهاي ادبي/روانشناسي در داستان A+B مورد كنكاش قرار ميگيرد. اين گزارش ميكوشد، جريان سيال ذهن را در داستانهاي كوتاه بيژن نجدي بكاود و به اين بهانه، روان و درون راوي شخصيت داستان را از ژرفا به رو آورد روش پژوهش، بر گرفته از بررسي كتابخانهاي و فيشبرداري است.
امروزه، داستان پژوهان نوین درباره کارکرد «صدا» در روایت، دیدگاههای گوناگونی دارند. بیشتر این دیدگاهها بر پایه نظریات باختین شکل گرفته است. به باور باختین، ساختار زبان «گفت وگویی» است که در آن، گوینده و شنونده دارای رابطهای هستند که این رابطه، در متن شکل میگیرد. فرایند زبان که در کمترین شکل آن، دو نفر وجود دارند، هویت فردی ما را شکل میدهد. گفتوگوهایی که هویت و هستی ما را شکل میبخشند، به دنبالِ گوناگونی صدا به وجود میآیند. صداها میتوانند پاسخ گوی نیاز ما بر شناخت خویش باشند و گاه حتی میتوانند شخصیت ما را دگرگون کنند. در این نوشتار، با استفاده از فن تحلیل اطلاعات، بر اساس تئوری باختین درباره صدا، در داستانهای شهریار مندنی پور، از داستان نویسان به نام معاصر، شکل گرفته است. این گزارش به بررسی داستانهایی میپردازد که از سال 1371 تا سال 1382 نوشته شده و دربرگیرنده 31 داستان است. پیش پندار و فرض نخستین، آن است که شهریار مندنی پور در ایجاد صدا در داستان، موفق عمل نکرده است. این جستار برای کشف علل آن شکل گرفته است و در کندوکاو آنها دریافته است که گزینش زاویه دید نقشی بنیادی در این زمینه داشته است. بر این پایه، این جستار زاویه دیدهای به کار رفته در داستانهای شهریار مندنی پور را بررسیده و در پی آن میکوشد نشان دهد که چگونه گزینش زاویه دید، متن را به «تک گویی» یا «چند صدایی» سوق میدهد. در پیوند با این امر، بخشی را به تفاوت میان گفت وگوDialogue) ( و گزارهProposition ) ) اختصاص داده؛ سپس با تکیه بر داستانهای مندنی پور، ویژگیها و نمایههایی از چندصدایی و تکگوییMonologue)) نمایانده میگردد.