در کتاب چیننامه که به تازگی تصحیح و حاشیهنویسی شده است، واژههای فارسی فراوانی یافت میشود که در هند تحول معنایی یافته است؛ واژگانی که بدون دانستن معنای آنها در زبان هندی، درک دقیق متن، دشوار و در مواردی ناممکن خواهد بود. با توجه به این که تا کنون فرهنگ جامعی برای آن دسته از لغات فارسی که در هند تحول معنایی یافتهاند نوشته نشده است، برای تصحیح و تحشیه این اثر ناگزیر باید از فرهنگهایی بهره برد که لغاتی از این دست را به صورت پراکنده دربرگرفتهاند. در این مقاله این واژگان استخراج، دستهبندی و معنا شدهاند. توجه به این دست واژگان علاوه بر اینکه به مطالعه دقیق تر متن کمک خواهد کرد، در بررسی ترجمه و تحشیه آن و همچنین بر تصحیح و گزینش نسخه اساس نیز تأثیر بسزایی خواهد گذاشت.
در داستان «یزدگرد شهریار» شاهنامه از نوعی کافور به نام «کافور منثور» یاد شده است که نسخههای خطی و چاپی در ضبط آن اتفاق نظر ندارند. با توجه به زمینه فرهنگی داستان، نخست به دنبال این نوع کافور در فرهنگ اسلامی و عربی میگردیم، سپس اطلاعاتی را که در فرهنگهای فارسی در اینباره آمده بررسی میکنیم و پس از آن با در نظر گرفتن تصحیفات احتمالی این واژه و با آوردن شواهدی از متون طبی، جغرافیایی و ... و با توجه به منابع تحقیقی، شکلی دیگر از این واژه را پیشنهاد میکنیم.
رویکرد اصلی مقاله حاضر این است که، یکی از میراثهای ادبی زبان و ادب فارسی را ـ که منظومهای عاشقانه تحت عنوان «سلیم و سلمی» از عبدالرزاق بیگ دنبلی است ـ به دوستداران فرهنگ و ادب معرفی کند و گرد و غبار گذشت زمان و بیتوجهی اهل ادب را از چهره آن بزداید و با ارائه گزارشی مفصل از ساختار و محتوای آن، یکی دیگر از گنجینههای پنهان فرهنگی ـ ادبی را در معرض دید و استفاده علاقهمندان قرار دهد. و به این طریق گامی هر چند کوتاه، در زنده نگه داشتن یکی از آثار گرانسنگ عرصه زبان و ادب فارسی بردارد.
در بسیاری از انواع نثر دوره قاجار، نوعی رویکرد انتقادی دیده میشود که سبب بروز دگرگونیهایی در انواع نثر این دوره شده است. رگههایی از این رویکرد ـ که تفکری جهانی است ـ در نثرهای اوایل دوره قاجار دیده میشود، پس از آن به صورت پررنگتر و قویتری در انواع نثر این دوره به چشم میخورد. این سیر به ویژه تا حوالی انقلاب مشروطه و اندکی پس از آن ادامه مییابد؛ اما به ویژه در نثرهای دوره بعد اندک اندک رنگ میبازد. سیر تحول بعضی از انواع نثر این دوره، در منابع پیشین آمده است؛ پارهای دیگر هم در این مقاله بررسی شده و نتیجه این مطالعات در کنار یکدیگر قرار گرفته است. با محوریت رویکرد انتقادی بعضی از انواع، تغییرات چشمگیری کردهاند؛ برخی متروک و بعضی به کلی دگرگون شدهاند؛ به گونهای که پیوند آنها با صورتهای پیشین کاملا گسسته شده است. در پارهای از انواع، رگههایی از این تفکر راه یافته و بعضی از انواع هم تحتتأثیر این تفکر شکل گرفته، بالیده و مسئله نشان میدهد رویکرد انتقادی، محور تطور انواع نثر در این دوره است.
اسطورهها با زبانی پیچیده و رازآمیز با انسان سخن میگویند و مفاهیمی عمیق و رازناک را با زبان خاص خود، نماد، بیان میکنند. نمادها علاوه بر بیان مفاهیمی ژرف که کشف آنها به شناخت بیشتر بشر از خود مدد میرساند، اغلب نشان دهنده تضادها و پیوندها در دنیای اساطیری، افسانهها، قصهها و حماسهها هستند. در برخی از اسطورهها، تضاد و تقابل خیر و شر، روشنی و تاریکی، زمین و آسمان، باران و خشکی، خورشید و ماه و ... به گونهای نمادین، مانند جنگ خدایان و اهریمنان، زاغ و بوم، مار و پرنده، قهرمان و اژدها و ... نمایان میشود. تقابل روشنی و تاریکی نمونهای از این تضادهاست که از اصول بنیادین فرهنگ ایران باستان نیز به شمار میرود. در باب «بوف و زاغ» کلیله و دمنه نیز خویشکاری بوف و زاغ را میتوان بر اساس تقابل روز و شب بررسی کرد. با توجه به داد و ستدهای فراوان فرهنگی ایران و هند به ویژه در حوزه اساطیر، در این پژوهش با رویکرد اسطورهای و روش تطبیقی، تفاوتها و شباهتهای عناصر متن بوف و زاغ در اساطیر ایران و هند جست وجو، بررسی و تحلیل شده است. در این باب، بوف میتواند نماد شب، تاریکی و ماه، و زاغ نماد روز، روشنایی و خورشید باشد و حکایت پیروزی زاغان بر بومان، غلبه مهرپرستی را بر ماهپرستی، نشان دهد.