یکی از اندیشههایی که در مدرنیسم مدرن و تئوریزه شد، این بود که منطق نابودی یک پدیده به دست انسان باید در یک چیز خلاصه شود: ساختن و سازندگی. در غیر این صورت باید منتظر خودتخریبی و ویرانگری بیدلیل بود. از جمله نویسندگان شاخص و مدرنیستی که آثار شگفتانگیزش بر این پایه پیریزی شدهاند، هنر یک ایبسن نمایشنامهنویش نروژی است که از کسانی چون یوهان اگوست استریندبرگ (سوئدی 1849 ـ 1912) و یوجین اونیل (آمریکایی 1888ـ1953) پیشی گرفته است؛ تنها به این علت که نقش "درون" و رابطه دیالکتیکی بین ذهن و عین و رفت و برگشت این دو را در عرصه داستان و نمایشنامه بیشتر درک کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که بدون فروکاستن پتانسیل بازنمایی، نه تنها میتوان جهان برون را با ذخایر درون (نمادها و نشانهها) به تصویر کشاند، بلکه میتوان آن را به کلی دگرگون کرد. بیدلیل نبود که جیمز جویس او را "نابغه کبیر" خواند.
شهرت و اعتبار ساموئل بکت در مقام استاد ادبیات مدرن، قطعی و مورد تأیید همگان است؛ اما این شهرت متکی بر آثاری است سرشار از ایهام و ایجاز و برخوردار از مضامین و اشکالی بس تکاندهنده و بیسابقه آثار بکت که با گذشت زمان و به تبع نوعی منطق شعری، تکیدهتر، مرموزتر و زیباتر شدند؛ به واقع مصادیق بارز این حکم تئودور آدورنواند که «زیباشناسی همان تاریخ پنهان رنج است». آ.آلوارز در مقام شاعر، منتقد و مؤلفی که موضوع مشهورترین کتابش افسردگی است، صلاحیت آن را دارد که حرکت نثر بکت به سوی شعر ناب و همچنین پیوند این حرکت با مضمون افسردگی و یأس را توصیف نماید.
روش کار در این کتاب طی یک پیشگفتار و دو بخش از این قرار است: پیشگفتار: زمانبندی. بخش اول: بحث و جستجو با توجه به تحول تاریخی در هر دوره تا زیر طیف حوادث اجتماعی و تحلیل آن، روابط ادوار ادبی به طور زنجیرهای مشخص شود. بخش دو: بررسی چند نوع ادبی (قصه، رمان، نمایشنامه، نقد ادبی) به طور موضوعی و در مباحث مستقل با این قصد که این قوالب ادبی که حاوی باارزشترین دستاوردهای نثر ادبی معاصر ایران است، یکسره، متداوم و مستقل پیش چشم خواننده قرار گیرد.
ولادیمیر ناباکف نویسنده، شاعر، منتقد و مترجم در سال 1899 در سنت پترزبورگ در خانوادهای اشرافی به دنیا آمد. اولین رمانش «ماشنکا» را در 1926 در برلین نوشت. در سال 1940 به آمریکا رفت و از 1960 تا پایان عمر یعنی سال 1977 در سویس زندگی کرد. دنیای داستانی او، پیچیده و چندلایه است، اما جان کلام اندیشههای [فلسفی] او ساده است؛ هر چند که خود او مدعی بود هرگز به دنبال قانونمندیهای کلی نبوده و متقابلاً از قانونمندیهای متداول فاصله گرفته است. در سالروز مرگش، دوم ژوئیه، نگاهی داریم به چهار اثر او که در این مقاله آمده است.
نگاهی به رمان «زمان لرزه» اثر «کورت ونه کات» و داستان بلند «رز خارزار» نوشته «رابرت کوور» با اشارهای بسیار موجز به داستان «پستمدرنیستی» به ویژه مولفههای «فراداستان» و «بینامتنیت». ادبیات پستمدرنیستی مانند اندیشه پستمدرنیسم نه نقطه اوج تمدن بشری است و نه واپسین دوره انحطاط تمدن آن. اصولا پروسه زندگی اجتماعی به گونهای است که نمیتوان جایگاهی را که ناضر (اندیشمند و صاحبنظر) در آن ایستاده است. رفعت یا ذلت خواند و آن را نشانه «آخرین روایت اضطرابآلود و خودآگاهانه» پریشانی و زوال متافیزیکی بشر خواند، و به آن مرحله نهایی پژمردگی و ویرانی اطلاق کرد و مدعی شد که بشر بعد از این مرحله حرفی برای گفتن ندارد و علت را در این دانست که همه حرفها قبلاً به وسیله اسطورهها، ادیان، احادیث و متفکرین دیگر گفته شده است.