در این پژوهش نظری میکوشیم با توجه به اهمیت متن در پژوهشهای ادبی و اجتماعی چارچوبی نظری جهت تفسیر انتقادی متن ارائه کنیم. پرسش اصلی پژوهش عبارت است از: «متن چگونه اعمال قدرت میکند؟» برای پاسخ به این سوال، نظریههای قدرت در علوم انسانی و اجتماعی را مرور میکنیم. در این حوزه دو دسته نظریه مطرحاند: 1. نظریههای حاکمیت محور که در آنها به قدرت بهمثابه زور فیزیکی، دولتی یا طبقاتی تاکید می شود؛ 2. نظریههایی که قدرت را امری گفتمانی و زبانی درنظر میگیرند که از طریق فرایندهای سوژهسازی و سوژهزدایی در متون اعمال میشود. برای این منظور، آرای چهار تن از مهمترین نظریهپردازان معاصر: ارنستو لاکلائو، شانتال موفه، اسلاوی ژیژک و ژولیا کریستوا را با محوریت مهمترین مفاهیم آنها یعنی مداخله هژمونیک، فانتزی و آلودهانگاری و با توجه به پرسش این پژوهش مطالعه میکنیم. در پایان با بهرهگیری از این نظریهها به پرسش تحقیق پاسخ میدهیم.
راندن شاعران از جمهوريت افلاطون براي ايجاد جامعهاي عاري از مسووليتگريزي، نخستين گام در نوشتههاي فلسفي نظرورزانه غربي در انتقاد از هنر و ادبيات است. از ديدگاه افلاطوني، نگارش «غيرمسوولانه» غيرعقلايي ـ كه شعر به دليل ماهيت الهامي تبلور جدي آن است ـ نظام اجتماعي ايده آل يونانيان را ميآشوبد و بايد از آن به نفع نوشتار فلسفي نظرورزانه ـ كه عقلايي و حقيقت جوست ـ دوري كرد. با وجود ممکننبودن تعيين دقيق درستي و نادرستي اين نظريات، آنها در طول تاريخ به شكلهاي مختلف بيان شده و هنرمندان مسببان اصلي بحرانهاي جوامع بشري تلقي شدهاند. در اين مقاله، با توجه ويژه به دوره مدرن، درباره اين موضوع بحث ميشود كه به دليل نقصان در «گفتمان فلسفي» غرب، نوشتههاي فلسفيِ به ظاهر «مسوولانه» آنها، خود خطرناك و عامل بحرانهاي سياسي و اجتماعي بودهاند؛ شايد نگارش برآمده از «گفتمان ادبي» بتواند نقش «مسوولانهتري» داشته باشد.
عموماً اینگونه تصوّر میشود که صادق هدایت روشنفکری بوده که در دوره خود با سیستم استبدادی حکومت پهلوی در تعارض بوده است. مطابق بیشتر زندگینامههایی که درباره او نوشته شده است، این گونه به نظر میرسد که او، علی رغم این که به یک خانواده اشرافی تعلّق داشت، به دلیل تعّلق خاطرش به آزادی انسان با سیستم پهلوی دشمن بوده است. مقاله حاضر تلاش کرده تا خلاف این نظر عموماً پذیرفته شده را اثبات کند. این مقاله با تحلیل بوف کور از منظر تئوری قدرت میشل فوکو، به ویژه نظریه "سراسربینی" یا panopticism، به این نتیجه میرسد که هدایت، از این نظر که از گفتمان غالب دوره خود تاثیر پذیرفته است و مهمترین گفتمان دوره ناسیونالیسم بوده است، ناخودآگاه به سیستم پهلوی خدمت کرده است. برای این منظور ابتدا به تعریف و ریشهیابی نظریه قدرت در آثار مختلف فوکو پرداخته و سپس نظریات پیروان فوکو که این نظریه را در رمانهای مختلف اروپایی بررسی کردهاند بیان میکند و در بخش دوم مولفههای این نظریه را در بوف کور هدایت بررسی کرده و در پایان به نتیجه مذکور میرسد.