رمانس، گونهاي فرافکني آرمانهاي اجتماعي و فکري طبقه حاکم در دورههاي مختلف است. از نظر شکلي و با توجه به درجهبندي ميزان قدرت در اين نوع ادبيات داستاني، رمانس به گونهاي اطلاق ميشود که در آن، قهرمان نه از نوع خدايان- آنچنانکه در اسطوره- بلکه از نوع انسان است، اما به لحاظ مرتبه، برتر از انسانهاي عادي و محيط خويش ميباشد. اين ويژگي اساسي در مورد شخصيت اصلي (قهرمان) هفتپيکر، بهرام گور، صدق ميکند. در مقاله حاضر سعي بر اين است که اصول کلي و ساختاري حاکم بر نوع رمانس مورد بررسي قرار گيرد و انطباق اين اصول با داستان زندگي بهرام در هفتپيکر و داستانهاي درونهاي اثر سنجيده شود. با توجه به معيارهاي اساسي حاکم بر رمانس و الگوي کلي آن، ميتوان هفت پيکر نظامي گنجوي را در اين نوع قرار داد.
کتاب حاضر دارای سه بخش است. در بخش نخست پنج مقاله از احمد شاملو (خاش "تابوئی" در پایتخت عطش)؛ منوچهر هزارخانی (یادداشت هایی درباره خصوصیات یک فرهنگ دلال)؛ باقر مومنی (میرزای علوی)؛ علی اکبر اکبری (شرکت های تجاری و مساله عرضه سهام به مردم)؛ خسرو گلسرخی (فرهنگ پویا و فرهنگ مومیایی شده)؛ کار شده است. در بخش دوم با نام شعر شعرهایی از سیاوش کسرایی، شفیعی کدکنی، خسرو گلسرخی و .... آمده است و در قسمت آخر که قصه نام دارد به قصه هایی از احمد محمود، اصغر الهی، نسیم خاکسار و فریدون تنکابنی پرداخته است
کتاب شهرزاد 2 فصل نامه ادبیات داستانی که توسط نشریه داخلی خانه داستان سرو در تابستان 1381 منتشر شده است
با بررسي الگوهاي پيرنگ در نظريههاي روايتشناسي به اين پرسش پاسخ ميدهيم كه «الگوي كنشهاي» طرح داستان گنبد پيروزه چيست واين الگو بيانگر و نشاندهنده چيست. با اين پژوهش ساختاري به شناخت ذهن بشر آنگاه كه در حالت خلق روايت عرفاني است دست مييابيم. براي تحليل اين روايت از روش تودورف و گريماس استفاده شده است. اساس روش تودورف به شناسايي الگوي كنشهاي داستاني و عنصر ثبت بنمايه اصلي اختصاص دارد. با شناسايي اين دو مورد تاييد ميشود كه روند شكلگيري و پيشرفت كنشهاي داستاني در داستان ماهان با داستان هبوط تطابق دارد و بنمايه اصلي اين داستان يكسان است. براي اثبات اين يكساني از روش گريماس استفاده ميشود كه بر پايه جفتهاي متقابل داستاني و الگوي كنشگرها (شخصيتها) استوار است كه از اين طريق تناظر و برابري شخصيتهاي دو داستان نشان داده ميشود. با توجه به شواهد نتيجه اين ميشود كه داستان ماهان در طبقهبندي قصههاي عرفاني قرار ميگيرد و سرچشمه و ريشه آن داستان هبوط است.
موضوع اين مقاله درباره يکي از شيوههاي بلاغي يا ساختارهايي است که در متون ادبي و هنري به چشم ميخورد. در اين شيوه، هماهنگي و توازن آوايي موجود در ميان کلمات، معني تازه ميآفريند؛ بدين معني که موسيقي ايجاد شده از رهگذر وحدت يا تضاد صامتها و مصوتهاي کلمات با مفهوم مورد نظر شاعر هماهنگي و مطابقت دارد. بنابراين در اين ساختار هنري، موسيقي کلمات موجب تقويت معني ميگردد، معاني متضاد و دور از هم را به يکديگر نزديک ساخته وحدت ميبخشد، گاهي با ايجاد ابزار بلاغي تازه معناي نو ميآفريند. نکته مهم ديگري که بايد به آن توجه نمود، اين است که قلمرو اين ساختار وسيعتر از انواع جناس ميباشد؛ چرا که تجنيس تنها جنبه لفظي و صوري دارد اما اين شيوه بلاغي هنگامي خودنمايي ميکند که موسيقي صوري کلمات معناي نو بيافريند، در نتيجه اگر به جاي کلماتي که از چنين ويژگي برخوردارند، از معادلهايي استفاده شود که فاقد اين قابليت هستند، در اين صورت هماهنگي، توازن، وحدت و تاثيري که قبلا در انتقال معني وجود داشت کاملا محو خواهد شد.