حماسه از قدیمترین انواع ادبی است که صورت داستان دارد، زیرا همانند داستان دارای آغاز، میانه و پایان است. حماسه از یک سو زاده اسطوره است و از سوی دیگر داستان و رمان را در درون خود جای داده است. این مقاله به شناخت بهتر بخشی از ادبیات حماسی گذشته فارسی که در متون حماسی بازتاب یافته و از ویژگی روایی و سادگی بیان برخوردار است، میپردازد، هدف این نوشتار تشریح ساختار روایی حماسه مصور (پرده خوانی) و حماسه زبان بنیاد (داستان رستم و اسفندیار) با تکیه بر «نظریه میک بال» است. چون هدف این مقاله بیشتر نشاندادن ویژگیهای متن روایی در قالب ادبی حماسه است، به همین دلیل داستان «رستم و اسفندیار» انتخاب شد، سپس با در نظر گرفتن ویژگیهای متن روایی براساس نظریه میک بال، توجه فردوسی به عناصر داستان نویسی و ساختار متن روایی مورد بررسی قرار گرفت. این پژوهش نشان میدهد که داستان حماسی (اعم از مصور و زبان بنیاد) نیز مانند دیگر انواع داستانهای زبان بنیاد دارای خط سیر داستان (شروع، حرکت داستان به سمت اوج، اوج، گره گشایی و نتیجه نهایی) است.
انقلاب مشروطیت و مجاهدت مجاهدان بزرگ به همراه ملت شجاع ایران پشت استعمار را خماند....اما دیری نپائید که انقلاب را به انحراف کشاندند، بزرگ مردان انقلاب را توسط شاه دست نشانده قاجار یا به دار آویختند یا به طریقی از میدان به در کردند. با این وجود ابرقدرتان آن زمان روس و انگلیس از قیام مردم و آتشی که زیر خاکستر بود و هر لحظه انتظار می رفت شعله ور شود بیم و هراس داشتند. وجود حکومتهای محلی و قیام گاه و بیگاه مردم در اطراف ایران چون لرستان کردستان گیلان راه چپاول را بر استعمارگران بسته بود. استعمارگران در طول تاریخ هماره سعی بر این داشته اند که بر این منطقه سیطره پیدا کرده دامنه نفوذ خود را بر دیگر نقاط ایران بگسترانند اما هربار با مقاومت دلاوران لرستان روبرو شده مجبور به عقب نشینی شده اند.در عصر ننگین سر سلسله پهلوی (رضاخان) بار دیگر این منطقه مورد تاخت و تاز قرار گرفت. سیصد هزار خانوار اعم از شهری و روستایی با دلاوری و رشادت کم نظیر در مقابل قوای مهاجم و دست نشانده بریتانیا ایستادند و دوازده سال مقاومت کردند. آنها با رشادت و بی باکی خود حماسه ها آفریدند.
نبرد رستم و اسفندیار یکی از داستانهای حماسی ایرانی است که در کتابهایی مانند شاهنامه فردوسی و گشتاسپنامه دقیقی بدان پرداخته شدهاست. این داستان از طولانیترین بخشهای شاهنامه و به لحاظ ادبی یکی از برجستهترین بخشهای آن است. داستان که روایتگر رزم میان اسفندیار، شاهزاده کیانی و رستم، پهلوان زابل است، یکی از بخشهای تراژیک شاهنامه بوده و به توصیف خود فردوسی، بلبلان به سبب مرگ اسفندیار ناله سر میدادند. فردوسی داستان رستم و اسفندیار را در ضمن حوادث دوران سلطنت گشتاسب در اواخر عصر کیانیان به نظم کشیده است.
از ویژگیهای منحصربهفرد سفرنامه ناصرخسرو بر خلاف دیگر سفرنامهها، شروع با حادثه داستانی، برخوردار بودن از زبان روایی ـ ادبی، حکایتهای دلنشین، دقت و جزئینگری است. اگر چه ساختار کلی قالب سفرنامه با داستان و رمان تفاوت دارد اما سفرنامه ناصرخسرو به دلایل منحصربهفرد روایی و ساختاری بیشتر ساختاری شبیه به قصه و داستان دارد تا سفرنامه و گزارش. بسیاری از ویژگیهای ساختاری داستان، از جمله وضعیت اولیه، نیروی تخریبکننده، وضعیت میانی و موقعیت پایانی، ساختار متفاوتی به این سفرنامه داده است. علاوه بر این، گونههای روایی خاص این اثر موجب شده است تا مخاطب به آسانی جذب آن گردد. این پژوهش کوششی است برای تبیین ساختار طرح و گونههای روایی در سفرنامه ناصرخسرو. بدین منظور از رویکرد روایتشناختی نوین ژپ لینت ولت بهره بردهایم. نتایج پژوهش حاضر نشان میدهد که بر اساس نظریه ژپ لینت ولت ناصرخسرو، برای بیان دیدهها و شنیدههای خود از الگوی روایتی همسان(راوی = کنشگر) و از دو گونه زاویه دید درونی و صفر استفاده نموده است.
ادبيات کهن فارسي به دليل وسعت دامنه و عمق محتوا مسائل پژوهش نشده فراواني دارد. يکي از قالبهاي ادبي در متون گذشته فارسي، ساختار داستان مينيمال و داستان بلند است. در اين پژوهش، چارچوب ساختاري دو اثر از عطار (مصيبتنامه و منطقالطير) را بر اساس دو الگوي لباو و والتسکي (1967) و گريماس (1966) بررسي کردهايم. فرضيه نگارندگان اين است که ساختار داستانهاي مصيبتنامه به دليل اينکه به قصه و حکايت شبيه است (از لحاظ پيرنگ و وجود درس اخلاق)، با الگوي لباو و والتسکي مطابقت دارد، ولي ساختار کلي داستان منطقالطير به دليل شباهت به داستان بلند، مطابق معيارهاي الگوي گريماس است. اگر چه در منطقالطير نيز حکايتهاي کوتاه فراواني هست که بر اساس الگوي لباو قابل بررسي است، مقصود ما در اين پژوهش، ساختار کلي کتاب به عنوان يک داستان بلند است. روش اين پژوهش توصيفي ـ تحليلي و بهرهگيري از منابع کتابخانهاي است. نخست به بررسي ساختار داستان ميني مال در مصيبتنامه و انطباق آن با الگوي لباو و در گام بعدي به بررسي ساختار داستان بلند در منطق الطير و مطابقت آن با الگوي گريماس ميپردازيم و در پايان به اين نتيجه دست مييابيم که انطباق دو الگوي ساختاري نام برده بر آثار يک نويسنده علاوه بر تفاوت در زبان و ساختار اين آثار، تفاوتهاي ساختاري اين دو الگو در قالبهاي ساختاري مختلف را نيز نشان ميدهد.