ظاهر کلام اشعریان و عارفان درباره فاعلیت حق تعالی و اینکه در هستی مؤثری جز او نیست، بسیار به هم نزدیک است، اما اشعریان به وجود مستقل برای اشیا باور دارند، گرچه تأثیر آنها را نفی میکنند، در حالی که عارفان برای اشیا وجودی قائل نیستند، چه رسد به اینکه آنها را تأثیرگذار بدانند. از نظر مولوی، کمال انسان، فانیشدن در حق است، یعنی اینکه انسان با تمام وجود درک کند که همه هستیاش و هر آنچه دارد، به تمامی از خداست. در این مقام، تمام تعیّنات رفع میشود، کثرات نابود میشوند و انسان فیض را از مبدأ فیاض، بدون هیچ واسطهای، میبیند. با وجود این، مولوی نظام عالم را براساس علیت میداند؛ زیرا هر شیئی از اشیای عالم، اسمی از اسماء الهی است یعنی در عالم جز اسماء الهی، چیزی وجود ندارد تا اثر داشته باشد. بهعنوان نمونه سوزاندن اثری است که هم میتوان به آتش نسبت داد و هم به خداوند، در واقع آتش جلوهای از جلوههای حق است و به امرِ حق میسوزاند. از نظر مولوی، دیده مردم عادی، سبببین است و این عالم چنین اقتضایی دارد، اما سراینده مثنوی که خود دیده سببسوراخکن دارد، برای تعلیم سالکان به تکرار از سببسوزی خداوند سخن گفته است.
این کتاب در واقع دفاعیهای است که "مجذوب علیشاه " در باب عقاید خویش نوشته است .بخش اول کتاب زندگینامه وی به قلم خود اوست .در آن جا مولف به مصایبی اشاره میکند که در طول زمان بر او وارد آمده است . وی سپس درباره توحید حق تعالی، وحدت وجود و مذاهب صوفیه به بحث میپردازد . گفتار پایانی کتاب به بررسی آرای مجلسی درباره تصوف اختصاص یافته است .مولف میخواهد اثبات کند که "مجلسی "با صوفیان حقیقی مخالفتی نداشته است .
این کتاب در یازده بخش به اختصار به مبانی عرفان و تصوف پرداخته است. عناوین بخشهای کتاب بدین ترتیب است: تعریف عرفان و تصوف، عرفان و تصوف اسلامی، سالک و شیخ، پارهای از اصطلاحات مشهور صوفیه، توحید و وحدت وجود، محبت و عشق در عرفان، طریقتها، خانقاه، نگاهی کوتاه به عرفان و تصوف در خارج از دنیای اسلام، تأثیر عرفان و تصوف در امور اجتماعی، عرفای معروف از صدر اسلام تا قرن نهم هجری.
صوفيان محقق لازمه طي منازل سير و سلوک را همراه داشتن توشهاي به نام علم ميدانند؛ زيرا از نظر ايشان علت انحراف عدهاي از سالکان، جهل آنها و اشتغال به مجاهده قبل از عالم شدن است. به باور خواجه عبداله گرچه علم براي عارف، پايبند است اما عارف بدون علم، شيطاني بيش نيست. جهالت زهري است که سالک را به هلاکت ميرساند. از نظر وي معرفت، روح علم و امري شهودي است که با کسب و تحصيل به دست نميآيد. علم در سير و سلوک عرفاني مانند چراغي است که ظلمات مسير را روشن ميکند؛ اما حالي که معرفت در سالک ايجاد ميکند مانند نردباني است که موجب صعود او ميشود. اگر عارفي با عالمان سخن بگويد، و آنها مفهومي از آن سخن دريابند، آن مفهوم، علم است؛ اما علم، براي عارفان، معرفت است. در واقع براي عارف، علم استدلالي به علم لدني تبديل ميگردد؛ يعني آنچه بر علما معلوم است، براي عارفان مشهود ميشود. از اين رو لازم است که سالک با رفع حجاب علم از احکام آن به احکام احوال و مواجيد منتقل شود. در مقام علم و قبل از رفع حجاب آن، اين عقل آدمي است که ادراک کرده و از ادراکات او نفس ناطقه به بهجت و سرور ميافتد؛ اما در مقام معرفت و شهود، نفس ناطقه محو گشته و ادراک به واسطه روح است؛ يعني روح داراي وجد و سرور میشود.
عرفا انسان را آيينه تمام نماي الهي ميدانند. از نظر آنها همان گونه که خداوند داراي اسما و صفات مختلف و به تبع آن داراي جلوههاي گوناگوني است، حقيقت انسان نيز واحد کثيري است که به واسطه تجليات گوناگون، اسامي متعدد مييابد. بيشتر صوفيه دل آدمي را حقيقت وي ميدانند و جلوههاي آن را «لطايف سبعه» ناميدهاند. اين لطايف عبارتند از طبع، نفس، عقل، قلب، سر، خفي و اخفي. در سير و سلوک از اين هفت مرحله، به عنوان مراحل ترقي و تکامل انسان نام برده ميشود. نفس آدمي اگر استعداد خود را کامل کند، يعني آنچه را که بالقوه دارا است، بالفعل گردد و آيينه تجلي الهي شود، «دل» نام ميگيرد که مجمع البحرين و محل تلاقي دو عالم ظاهر و باطن است، در اين هنگام گنجايش حق را يافته، عرش الهي ميگردد، بنابراين تمامي مراتب و لطايف انساني را ميتوان جلوههاي «دل» دانست. در اين مقاله با اشاره به حقيقت دل از ديدگاه عارفان، کوشش مي شود مراتب آدمي يا همان «لطايف سبعه انساني» در دو قوس نزولي و صعودي، بررسي و تحليل شود.