نشانه ـ معناشناسی روایی بر دو اصل کنش و تغییر استوار است. کنشگران در این نظام اغلب به شکل منطقی و بر اساس برنامههای از پیش تعیین شده پیش میروند تا به معنایی مطلوب و پایدار دست یابند. به نظر میرسد که در بافت داستانهای اسطورهای و حماسی، گفتمان غالب، گفتمان منطقی و روایی است. در این پژوهش داستان رستم و اسفندیار از شاهنامه فردوسی را از منظر نشانه ـ معناشناسی بازکاوی میکنیم تا با بررسی روابط معنایی موجود در داستان نشان دهیم که علاوه بر نشانههای روایی، مؤلفههای گفتمانی نیز در جهت دهی معنایی به داستان نقش دارند، زیرا ورود سیمرغ به عرصه داستان، روال طبیعی روایت را دگرگون میکند و سبب میشود این بررسی از سطح نشانه ـ معناشناسی روایی فراتر رود و به نشانه ـ معناشناسی گفتمانی نزدیک شود. این بررسی نشان میدهد که در گفتمان ایدئولوژیک شاهنامه، رستم به عنوان پهلوان شکست ناپذیر ایرانی، در مرکز اندیشه قرار دارد. حوادث داستانها به گونهای رقم میخورند که به اقتدار رستم در بافت شاهنامه آسیبی وارد نکنند؛ از این رو نشانهها مطابق خواسته گفته پرداز به قهرمانی رستم در داستان منجر میشوند.
در این داستان دو تن از بزرگترین پهلوانان ایران با یکدیگر روبرو می شوند. رستم جامع خصائل پهلوانی یعنی مردانگی و آزادگی و شجاعت و شاه دوستی، و کسی است که برای ایران همه مصائب را تحمل کرد و آنرا از مخاطرات عظیم نجات بخشید و عمر خود را در حفظ تاج و تخت کیان گذاشت. اسفندیار پهلوانی است که بدعای زرتشت رویین تن شده و حربه ها بر تن او کارگر نیست. وی میخواهد بفرمان پدر و برای رسیدن بتاج و تخت شاهی بندبر پای رستم نهد و اگرچه منکر خدمات رستم نیست ولی سرپیچی از حکم پادشاه را نیز خلاف دین و آیین میداند و رستم را به اطاعت حکم پادشاه می خواند؛ و رستم اگرچه جنگ با یکی از افراد کیانی را گناهی نابخشودنی میشمارد لیکن از تحمل عار نیز گریزان است و همین دو اصل و همچنین مواجهه با مردی رویین تن که زخم سلاح را در او اثری نباشد سبب دشواری بزرگی برای رستم است تا بحدی که بچاره گری و توسل او بسیمرغ منجر میگردد
بزرگ علوی از دوستان نزدیک هدایت و یکی از اعضای گروه معروف به « ربعه » بود . او در یک خانواده تجارت پیشه به دنیا آمد . بعد برای ادامه ی تحصیل به آلمان رفت و دوره دبیرستان و بخشی از تحصیلات دانشگاهی خود را در آنجا به پایان برد. علوی پس از مراجعت به ایران با صادق هدایت ، نویسنده برجسته مکتب جدید داستان نویسی ایران در سال 1309 آشنا شد . این دو به اتفاق نویسنده دیگری به نام ش.پرتو ، « انیران » را در سال 1310 نوشتند که شامل سه داستان بود . هدایت « سایه مغول » و علوی « دیو » را که درباره هجوم اعراب به ایـران بود نوشت . بزرگ علوی در همان ایام ، داستان بادسام را نوشت و با کمک صادق هدایت آن را توسط محمد رمضانی مدیر کتابخانه شرق ، در تهران به چاپ رساند. بزرگ علوی نخستین چهره ی انتخابی دکتر ارانی برای انتشار مجله دنیا بود . در این مقطع حدود سه سال از دیدار و آشنایی جدیدشان در ایران می گذشت . پس از پیوستن ایرج اسکندری به آنان ، نخستین شماره مجله ی دنیا را در یکم بهمن 1312 در تهران منتشر کردند. علوی یکی از سه عنصر تحریریه این مجله بود . هدف اساسی و عمده مجله دنیا که به صورت قانونی و علنی منتشر می گردید ، روشنگری و آشنا کردن دانشجویان و جوانان ایرانی با آخرین دستاوردهای دانش ، صنعت ، فن و هنر جهان آن روز بود . این مجله نه تنها فاقد هرگونه سمت گیری حزبی بلکه هیچگونه موضع گیری صریح سیاسی علیه حکومت وقت ایران نداشت. بعد از انتشار چندین شماره مجله دنیا در اردیبهشت 1316 اداره شهربانی و امنیتی وقت ایران ، این جریان را به عنوان یک جریان کمونیستی وابسته به کمینترن تلقی کرد و با پرونده سازی که توسط رئیس شهربانی وقت سازماندهی شده بود ، ( بعد از سقوط حکومت رضاشاه این موضوع روشن گردید ) همه فعالان این گروه که بعدها به نادرست « گروه 53 نفر » یاد شدند ، تخت عنوان فعالیت کمونیستی و براندازی حکومت وقت متهم و به حبس های طولانی مدت از 3 تا 10 سال محکوم شدند . در این جریان بزرگ علوی به 7 سال زندان محکوم شد ، ولی در مهرماه سال 1320 با برکناری رضاشاه بعد از چهار سال و نیم از زندان آزاد گردید . بعد از سقوط دولت مصدق در سال 1331 علوی به اروپا رفت و مجدداً در آلمان به حالت تبعید فعالیت های علمی و ادبی خود را ادامه داد . از این سال تا انقلاب اسلامی آثار او در ایران اجازه ی انتشار نداشت . در سال 1357 پس از پیروزی انقلاب اسلامی یک چند در ایران زیست و بار دیگر به آلمان بازگشت تا اینکه در سن 92 سالگی در تاریخ 17 فوریه 1997 برابر با 28 بهمن ماه 1375 بعد از دو هفته بیماری در شهر برلین آلمان درگذشت و بنابر وصیت در قبرستان مسلمانان در کنار پدرش در شهر برلین دفن گردید .
در اين مقاله با استفاده از نظريهشناختي استعاره معاصر، كاركردهاي استعاره نور و خوشههاي تصويري مرتبط با آن يعني خورشيد، آفتاب، شمع، چراغ و... در غزلهاي مولوي تبيين ميشود. از رهگذر بررسي نور در ديوان شمس درمييابيم که شناخت و معرفت مقولهاي بصري است و به عنوان انگاره استعاري اوليه در ژرف ساخت اين اثر نمودار ميشود؛ مولوي با توجه به اين انگاره و انگاره ثانوي «جهانِ غيب نور است»، نور را به مثابه خدا، انسان کامل، مکان، خوراک و شراب، وجود، هدايت و اميد و نيز وسيلهاي براي تبيين مقوله فنا و بقا برميشمارد. اين انگارههاي استعاري براي تحليل و تبيين مقولات انتزاعي موردنظر مولوي بستري مناسب است و انسجام درونمتني غزلها را در پرتو ايدهاي واحد و انگارهاي نخستين به تصوير ميكشد.
در اين پژوهش با رويکردي تطبيقي، دو متن کلاسيک فارسي (داستانهاي بيدپاي و کليله و دمنه) با توجه به شيوه روايت آنها بررسي شده است. فرضيه مقاله، وجود تفاوتهايي در شيوههاي روايتگري اين دو اثر است به اعتبار وجود سبک گفتاري در يکي و سبک کتبي و منشيانه در ديگري. حضور راوي در آغاز حکايتها، راوي درون متني و برون متني، نقش راوي در برجسته کردن واژگان، لحن راوي، شيوه نتيجهگيري راوي (گوينده و نويسنده) در پايان حکايتها، نگرش راوي به شخصيتهاي داستان، حضور آشکار راوي در پايان داستان و چگونگي پايانبندي روايت، مواردي هستند که در دو کتاب مقايسه شدهاند و در نهايت فرضيه پژوهش (تفاوت دو روايت در شيوه روايتگري) اثبات شده است.