پژوهش حاضر رابطه بين سطح ميان زبان و بسامد خطاهاي درون زباني و بين زباني را بررسي ميکند. بدين منظور رويکرد شناختي ـ تحليل خطا که رويکردي تلفيقي است، براي بررسي خطاهاي زبان آموزان فارسي زبان در کاربرد حروف اضافه منضم به فعل اسپانيايي پيشنهاد ميشود. نوع پژوهش از ديدگاه هدف، کاربردي و بر اساس ماهيت و روش، از نوع تحقيق همبستگي است. جامعه آماري، دانشجويان رشته زبان اسپانيايي دانشگاه علامه طباطبايي هستند که به روش نمونهگيري خوشهاي 75 نفر از آنان به عنوان نمونه اوليه تحقيق مورد آزمون قرار گرفتند. از ميان آنها، 67 آزمودني در سه سطح ميان زبان: مقدماتي، متوسط و پيشرفته تقسيم شدند. طبقهبندي سطح ميان زبان آزمودنيها بر اساس پاسخهايشان به پرسش نامه صورت گرفته است. با بهرهگيري از آمار توصيفي، اين مطالعه نشان ميدهد که بسامد بروز خطاهاي درون زباني با سطح ميان زبان همبستگي مثبت و بسامد بروز خطاهاي بين زباني با سطح ميان زبان همبستگي منفي دارد.
برپایه نظریه استعاره شناختی، زبان عادی و ادبی در مفهوم سازی مفاهیم از جهاتی شبیه به هم و از جهاتی با هم متفاوتاند. مقاله حاضر، در صدد پرداختن به خلاقیتهای حافظ در تصور مفهوم عشق در چارچوب این نظریه است. مفهوم عشق در شعر حافظ به کمک راهبردها یا ابزارهای شناختی رایجی چون استعاره، تصویر، مجاز و جاندارپنداری مفهومسازی میشود، اما به نظر میرسد حافظ شیوههای خلاقانهتری را در استعارههای شعری عشق به کار برده است. به منظور کشف شاخصهای تأثیرگذار در مفهومسازی متفاوت عشق، دو سوال مهم مطرح میشود: مفهومسازیِ شعری عشق چه تفاوتی با مفهومسازی عادی و رایج آن در زبان فارسی دارد؟ کدام یک از شاخصهای چهارگانه کوچش(2010) در آفرینش خلاقیت استعاری در شعر حافظ نقش پررنگتری دارد؟ بررسی دادههای تحقیق نشان میدهد که عشق در زبان حافظ، مانند زبانهای دیگر و مانند زبان فارسی از مفاهیم آتش، سفر، مستی، و غیره به عنوان حوزه مبدأ کمک میگیرد. اما مفهومسازی آن از نظر چهار شاخص گسترش، تفصیل، زیرسؤال بردن، و تلفیق، با زبان عادی فرق دارد. به نظر میرسد آنچه باعث میشود زبان شعر، از زبان عادی متمایز شود، کاربرد خلاقانه مفهومسازیهای استعاری، جاندارپنداری، استعارههای تصویری و مجاز مفهومی باشد. همچنین از میان چهار شاخص مطرح در استعارههای مفهومی شعری، تلفیق و تفصیل بیشترین و زیرسوال بردن کمترین کاربرد را داراست. همچنین حافظ از استعارههای تخیلی نو در مفهومسازیِ عشق بسیار بهره برده است.
يکي از کارکردهاي زبان، برقراري ارتباط ميان تفکرات و نگرشهاي افراد است. اين کارکرد زبان، به عنوان بخشي از رويدادهاي ارتباطي و اجتماعي مانند نوشتن سرمقاله مشهود است. متن سرمقالهها نه تنها از طريق زنجيره جملات، بلکه از طريق يک ساختار سلسله مراتبي سازماندهي ميشوند. اين ساختار به واحدهايي به نام «اپيزود» تجزيه ميشود که هم از لحاظ ساختاري و هم از لحاظ معنايي، ماهيتي يکپارچه دارد و از نظر زباني، مرزهاي آن مشخص است. از آنجا که اپيزودها، واحدهاي معنايي گفتمان تلقي ميشوند، ميتوان آنها را بر حسب اصطلاحات معنايي، همچون گزاره تعريف کرد. مساله و هدف اين پژوهش، شناسايي سطوح گزارهاي در متون سرمقالات غربي در باره فعاليت هستهاي ايران است. بر اين اساس، در اين مقاله با استفاده از الگوي اپيزودي ون دايک (1981) و روش توصيفي و تحليلي کوشيدهايم تا با تحليل نمونهاي از سر مقالات روزنامه «اينديپندنت» چاپ انگليس، به اين پرسش پاسخ دهيم که چگونه ميتوان فرايند سازماندهي سرمقاله را در قالب يک الگوي منسجم از گزارهها توصيف کرد؟ يافتههاي اين تحليل نشان ميدهد که کلان گزارههاي کلي در اولين جملات درونمايهاي تجلي يافته و خلاصهاي از متن که همان سياست آمريکا نسبت به فعاليت هستهاي ايران است را ارائه ميکنند. درونمايه فرعي متن که مشتمل بر نظرات و واکنشهاي دولتهاي قدرتمند و نيز ايران نسبت به اين سياست است، در پاراگرافهاي متن و به ترتيب در ساختار کلي متن سر مقاله آمده است.