با توجه به اينکه ميان نخستين دست نوشتههاي شاهنامه، با وفات سراينده بزرگ آن فردوسي، دويست سال فاصله افتاده است و در دست نوشتهها تعداد ابيات بين چهل و هشتهزار تا بيش از شصتهزار است؛ پژوهندگان اين کتاب سترگ، ميان آنچه به راستي سروده فردوسي است، با آنچه ابيات و داستانهاي الحاقي خوانده ميشود، اتفاق نظر ندارند. بسا ابياتي که به ملاحظات گوناگون در متن گنجانيده شده است. يکي از اين ملاحظات، مسائل سياسي دوران فردوسي است؛ از اين رو بسياري بر آنند که ستايشهاي محمود در شاهنامه بنيادي ندارد. از گونه اين ستايشها، خوابي است که در ابتداي داستان گشتاسب از زبان فردوسي بيان ميشود و دقيقي در خوابي که بيشتر متضمن ستايش محمود غزنوي است، از او ميخواهد تا سرودههايش را در شاهنامه بگنجاند. گرچه اين خواب در همه نسخههاي چاپي شاهنامه ديده ميشود، اما نکاتي در آن، درستي انتساب آن را به فردوسي مورد ترديد قرار ميدهد. اين جستار در تحليلي درون متني، موضوع را برميرسد.
ویژگی اصلی این پژوهش، کنکاش باستانشناسانه و روانشناسانه دربارهی شخصیتها و فضای اجتماعی و سیاسی داستانهای "شاهنامه" است. به باور نگارنده: "شاهنامه دارای دو بخش است که به طور کامل با هم تفاوت دارند. ویژگیهای ساختی، زبان شناسی، جهانبینی و مانند اینها در هر دو بخش چنان ناهماهنگ و ناهمخوانند که میتوان گفت دارای دو اندیشه، دو استعداد، و دو پسند جداگانه و نایکدستاند. برای نمونه در یک بخش سستی و ناپایداری جهان، بنیان جهانبینی است و در بخش دیگر آزپرستی و زیادهخواهی اساس جهانبینی است و در بخش دیگر آزپرستی و زیادهخواهی اساس جهانبینی نویسنده را میسازد؛ ..... بر این اساس میتوان شاهنامه را بر دو بخش جداگانه بخشبندی کرد بخش نخست از آغاز شاهنامه تا پایان شاهنشاهی (= امپراتوری) کیخسرو به همراه داستان رستم و اسفندیار است که شاهنامهی اصلی نامیده میشود و بخش دوم از آغاز پادشاهی لهراسب تا پایان شاهنامه (بدون داستان رستم و اسفندیار) است که آن را شاهنامه افزوده نام نهادهایم. شاهنامهی افزوده نوشتهی فردوسی است؛ اما شاهنامهی اصلی نویسندهی دیگری دارد که باید برای یافتن نامش در تاریخ و تاریخ ادبیات کاوش کرد. کتابی که پیش رو دارید کوشیده تا این نظر را که کل شاهنامه نوشتهی یک تن نیست به اثبات برساند".
به شاهنامه تنها از نظر یک حماسه هنری و شعر بلند نباید نگریست که این فروترین جلوه کار فردوسی است. شاهنامه مظهر ایستادگی و جاودانگی ملت ایران است. درخشی در تاریکی اختناق و فریاد رعدآسایی در خلا ارزشهای بشری. فردوسی برای خویش رسالتی قائل بود. تصمیم گرفت مجمع شاعران را با همه شهرتهایش، کامروایی های جوانی را با همه لذتهایش، دربار امیران و شاهان را با همه نعمتهایش به یک سو نهد، که تنها از عاشقان ساخته است. او با خویشتن پیمان کرد هر سخنی درباره عظمت ایران و قهرمانی های مردم آن یافته شود افسانه یا حقیقت به شعر درآورد و در میان مردم بپراکند تا کشش شعر و موسیقی آن با جلوه پهلوانی ها و دلیری ها درآمیزد و در جان شنونده جای گیرد و او را به جنبش و هیجان درآوردو به استقلال طلبی و مقاومت و فداکاری رهنمون گردد. فردوسی با اراده ای استوار روی بکار آورد و به سرودن مشغول شد. دو سال و پنج سال و ده سال نه، سی سال... و بدین گونه بود که داستان قهرمانی های ملت ایران و بزرگترین و ارجمندترین اثر حماسی جهان به وجود آمد، در زمانی که نامی از محمود غزنوی نبود....
نويسندگان مدرن به دنبال يافتن راهي نو براي فراتر رفتن از محدودههاي مخاطرهآميز تصنع و تكرار،پشت پا به ساختارهاي خشك و تغيير ناپذير گذشته زدند و با ملاحظه پيوندهاي فلسفي مدرنيته و شكل ادبي آثار مدرن، آثار خود را تا جايي پيش بردند كه گاه غير قابل فهم به نظر ميآيند. وجود ساختارهاي ذهني و تداخل آن با ساختارهاي زباني، توجه به ناخودآگاه،توجه به انديشههاي فلسفي جديد راجع به ماهيت زمان، نزديك ساختن نثر به شعر، عدم قطعيت معنا و پايان گشوده، ورود ديدگاههاي سمبوليستي وسوررئاليستي به داستان، گرايش به اساطير كهن و... از جمله دلايلي هستند كه دشوار فهمي را براي اينگونه آثار در پيدارند. با تمام اين ها وجود اين دشواريها، هرگز دليل بر غيرقابل فهم بودن اين آثار نيست. بلكه با شناخت فنون به كارگرفته شده توسط نوسندگان مدرن و با درك روش خواندن اين آثار ميتوان ساختار منسجم موجود در آنهارا كشف كرد و به درك درستي از آنها نايل شد. پژوهش حاضر از سه محور زباني، معنايي و ساختاري به بررسي دشواريهاي رمان مدرن و آنچه كه منجر به اين دشواريها ميشود ميپردازد.