در مطالعه داستانهای دینی از جمله قرآن کریم و داستانهای شاهنامه فردوسی که حماسه ملی ایران است، با شخصیتهایی مواجه هستیم که در اعمال و رفتار و زندگی، وجه مشترک و همانندی زیادی بین آنها وجود دارد. این شباهتها یا به جهت وجود حقایق واحد و مشهوری است که در نقطهای واحد پدید آمده، سپس به دلیل گردش در بین ملتهای دیگر در افکار و باورهای آنان تاثیر گذاشته و رنگ بومی و نژادی هریک از آن ملل را به خود گرفته و روایت دیگر از داستان اصلی است و شاید هم وجود حوادث مشابه و شخصیتهایی با اعمال مشابه در بین ملتهای مختلف و از سنخ تکرار تاریخ است. این نوشته از میان موضوعات متعدد قابل تطبیق، صرفا تحقیق در داستانهای حضرت یعقوب و فرزندان او با استناد به سوره یوسف از قرآن کریم و داستان فریدون و فرزندان او، با تکیه بر شاهنامه فردوسی، را وجهه همت خود قرار داده است که با تامل بیشتر معلوم میگردد، این دو داستان بخوبی استعداد تطبیق با یکدیگر را دارا هستند. به اعتقاد مولف، این دو داستان را نه متاثر از یکدیگر میتوان دانست و نه کار او قیاس بین اسطوره با وحی الهی است؛ زیرا اسطوره در قیاس با وحی چیزی شبیه خیال در مقابل یقین است و مبنای کار مولف تنها بررسی و بازنمایی وجوه تشابه و تمایز از صورت مکتوب و مشهور این دو داستان است. مقایسه و تطبیق دو داستان یاد شده، در یک مقدمه ـ با عنوان تحقیق تطبیقی ـ و در پانزده محور شامل نه وجه مشابهت و شش وجه تمایز و مغایرت عرضه میگردد.
از موضوعات مهم قرآن که نسبتا بخش عمده اى از آن را در بر مى گیرد موضوع «قصص» در آیات شریف الهى است که پیرامون زندگى رسولان و پیامبران و امت هاى آنان سخن مى گوید و بعضا زندگى فرد و یا افراد محدودى را نیز مطرح مى کند. اگر بخواهیم قرآن را به سه بخش تقسیم کنیم دو بخش نخست آن را «عقاید و معارف» و «قوانین و احکام» و بخش سوم آن را داستان هاى قرآن تشکیل مى دهد، و مى بینیم قصص قرآن در هر دو بخش سابق حضور دارد زیرا درگیرى و کشمکش هاى پیامبران با امت ها و اقوام خویش درباره معارف و احکام بوده است در این صورت از قصص به عنوان ابزار هدایت بهره گیرى شده و در خدمت عقاید و قوانین اخلاقى قرار گرفته است. یکى از ویژگى هاى قصص قرآن بیان اهداف آنهاست. انبیاى الهى، پاکترین، آگاه ترین و امین ترینِ افراد براى هدایت انسان بودهاند، از همینرو خداوند متعال آنان را برانگیخت و با عنایت هاى خویش همراه نمود تا با دلیل و برهان، مردم را از شرک به یگانه پرستى و از نادانى به معرفت و آگاهى سوق دهد و حیات طیبه را براى آنان به ارمغان آورد. زندگانىِ برگزیدگانِ حق، از تولد تا وفات، به ویژه در دورانِ ابلاغِ رسالت، با حوادث گوناگون و شگفت انگیز و نیز ناملایمات فراوانى همراه بوده است، ولى سرانجام کامیاب گشتند و پیام هاى خداوند متعال را به مردم رساندند. مطالعه این داستانهاى واقعى و اعجاب آور براى هر خوانندهاى درس آموز و عبرت انگیز است.در این کتاب، تاریخ انبیا با استفاده از منابع معتبر و به دور از خیال پردازى و افسانه سازى با قلمى شیوا نوشته شده است. قرآن کریم سرشار از قصص و گزارشهای تاریخی مربوط به امّتهای پیشین و پیامبران آنان با هدف انتقال معارف وحیانی و هدایت انسان است. با این حال، در قرآن مستقیماً اشارهای به تاریخ و تاریخنگاری نشده است و خود این کتاب مبتنی بر تاریخنگاری نیست. داستان حضرت سلیمان به دلیل گستردگی و تنوّع ماجراها، تأثیرات گوناگون و متفاوتی در متون ادب فارسی گذاشته است که آن را از داستان دیگر پیامبران ممتاز میکند. با وجود قدمت روایت این داستان در منابع آیین یهود، قرآن کریم، بهترین و نخستین منبع شاعران و عارفان برای استفاده بوده است. موضوعاتی مانند عدالت سلیمان، منطق الطّیر دانستن او، تسلّط بر دیوان و...از جمله روایات قرآنی داستان سلیمان است؛ ولی با این وجود ادیبان فارسی از روایت تفاسیر و کتب قصص انبیاء در مورد سلیمان (ع) که پُر از اسرائیلیات است، بـه دلیل شهرت و جذّابیّت این داستان ها تاثیر پذیرفته اند، برای نمونه؛ موضوع انگشتری سلیمان که مضمون های زیبایی از آن در ادبیّات فارسی، خصوصاَ متون عرفانی، خلق شده است.
پارسیان اهل کتابند، نوشته محمدطاهر رضوی و ترجمه م. ع. مازندی، در دفاع از آیین زرتشت و در پاسخ به ایرادهای وارد آمده بر آن نوشته شده، و از طرفی، عنوان پارسیان، ناظر به زرتشتیان ساکن هند است. مؤلف معتقد است که پارسیان نه تنها قومی خداپرستاند، بلکه دین ایشان، تفاوتی با ادیان یهودی، مسیحیت و اسلام ندارد. ازاینرو، سنجشی تطبیقی میان باورهای زرتشتیان با دینهای یاد شده انجام داده است. روش نویسنده، همانطور که آمد، دفاعی بوده و نویسنده برای نگارش کتاب، از برخی منابع زرتشتی و بیشتر منابع اسلامی که به دین زرتشت اشاره کردهاند، بهره جسته است. کتاب فاقد فصلبندی مشخص است. مؤلف در دیباچه ابتدا از انگیزه نگارش کتاب سخن گفته است. بحث بر سر پرستش خدای واحد در دین زرتشت، مطالب آغازین کتاب را تشکیل میدهد. در ادامه به نظریات مختلف درباره زندگی زرتشت اشاره شده است. سپس نویسنده به بحث درباره نگارش اوستا و معرفی بخشهای اصلی آن (اوستای اصلی و جدید) و دفاع از باورهای زرتشتی پرداخته است. نویسنده با جستاری در اندیشههای دینی زرتشتی و سنجش آنها با آموزههای دینهای اسلام و یهود و مسیحیت، زرتشت را همانند سایر پیامبران از جانب خداوند دانسته است. بررسی ارتباط مسلمانان با زرتشتیان در دورههای مختلف و جایگاه زرتشتیان در منابع اسلامی و دیدگاه این منابع نسبت به این دیانت و پیروان آن، مطالب انجامین کتاب را تشکیل میدهد
ادبيات کارگري يا شعر کارگري صلاي آزادي، اصلاح و بهبود زندگي تودههاي نادار جامعه را بر زبان دارد و واماندگي، فقر و رنج کارگران و ديگر زحمت کشان مردم را موضوع خود قرار ميدهد. شعري است که در آن هيچ پديده زشت و زيبا از ديدگان تيزبين شاعر پنهان نميماند و خيلي از موضوعاتي که ديگران به راحتي از کنار آن ميگذرند، شعر آفرين ميگردد. در شعر قبل از مشروطيت نيز انعکاس زندگي مشقت بار و طاقت فرساي طبقه رنجبران را ميبينيم، اما چنين اشعاري هرگز از سر اعتراض و آگاهي تودههاي زحمتکش سروده نشده است. ستمي که در اين اشعار مطرح است، ستمي است عارضي و حاصل صعوبت کار، نه ستم اجتماعي و ناشي از رابطه کارگر و کار فرما و از مقوله تجاوز مباشر و کد خدا، و در نهايت شعر با دعوت رنجبران به سکوت و بردباري در برابر قضا و قدر و سرنوشت محتوم پايان ميپذيرد. گفتني است جنبههاي سياسي و اجتماعي ادبيات کارگري جنبههاي هنري آن را تحت الشعاع خود قرار ميدهد. اهداف مکتبي سرايندگان و عمر کوتاه دورههاي آزادي قلم و بيان، فرصت چنداني براي تجربههاي بادوام و مستمر هنري در اين عرصه باقي نگذاشته است که اين مقاله در پي آن است، محتوا و مباني جمال شناختي ادبيات کارگري را با استناد به آثار موجود در اين زمينه از مشروطيت تا کودتاي 28 مرداد 1332 مورد بررسي قرار دهد.
علامه آملي از حکيمان عارفي است که مدارج علمی و عرفاني و مراتب حکمی و معنوي وي گرهخوردگي و آميختگي بلافصلي با موضوع معرفت نفس و خودشناسي دارد. به نظر وي مبحث نفس ناطقه انساني، قلب جميع معارف ذوقيه و قطب قاطبه مسايل حکميه و محور استوار کل مطالب علوم عقليه و نقليه و اساس پايدار همه خيرات و سعادتها است و معرفت آن اشرف معارف است و پس از معرف حق سبحانه، هيچ موضوعي در حکمت متعاليه به پايه آن نمیرسد. به باور وي خودشناسي، نزديکترين و سهلالوصولترين راهي است که به خداشناسي منجر میشود؛ در واقع انسان خود راهي است به سوي خداي خويش. بنابراين خودشناسي، شناختن راه سلوک است و مراتب اين سلوک نيز همان مراتب وجودي انسان است که به مقام خليفه اللهي و مرتبه فنا میانجامد. در تعبيري ديگر و بنا بر حديث «ان الله خلق آدم علي صورته» از آنجايي که آدمی صورت علم عنايي حق است میتواند همه اسماءالله را در خود مشاهده کند و هر چه را که آشکار و نهان است در خود پيدا کند.