کشورهای آمریکای لاتین همواره در حال خلق سبکهای هنری و ادبی بودهاند و با خلاقیت خود توانستهاند فرهنگ لاتینی خود را به جهانیان بشناسانند. مردمان این سرزمینها سعی نمودهاند هیچگاه ریشه و اصالت خود را از دست ندهند و همواره در جستجوی نوآوری و ابداع سبکهای جدید ادبی پیش رفتهاند. در همین زمینه میتوان شاهد ظهور سبکهای خاصی بود که در تاریخ ادبیات این کشورها میدرخشند. حدود پنج دهه اخیر دو سبک ادبی ویژه و شایان توجه با نامهای«رئالیسم جادویی»و«رئالیسم شگفتانگیز»به منصه ظهور رسیدهاند که نظر همگان را جلب نمودهاند. این دو سبک دو شیوه فکری متضاد را ارائه میکنند که علیرغم این تضاد، عناصر«جادو» یا «شگفتانگیز» توانستهاند در کنار «واقعیت» قرار بگیرند. تنها راوی است که با دیدگاه متفاوت خود (البته در کنار فضای داستان) در هر سبک، آفرینشگر این دوگانگی است. بنابراین آنچه که در این تحقیق مدنظر است، مراجعه به بعضی متون ادبی است تا بتوان به توجیه این نامگذاریها و تفاوتهای موجود میان این دو سبک ادبی پرداخت.برای رسیدن به این هدف دو اثر معروف با نامهای صد سال تنهایی از گابریل گارسیا مارکز Gabriel Garcia Marquez و قلمرو این دنیا از آلخو کارپنتیر Alejo Carpentier را انتخاب نموده تا بتوان به بررسی تفاوتهای این دو سبک مهم پرداخت.
لقد فتح هذا الکتاب شراعته علی عللیة الروایة والنقد معا، و باتجاه خاصة القراء و عامتهم، بتقدیمه ـ بدایة ـ للمفاهیم و من ثم بمعاینته وجوه الشبه بین نصوص الحداثة الروائیة العربیة والفرنسیة، مما یتصل بالشکل: الحکایة، الحبکة، طبیعة الاطفال والشخوص، تهشیم الزمن، الراوی، صلة المکان بالشخصیة، کذالک مما یتصل بالمعانی: الزمن، الحدث، الحرب، الادویبیة ... و الی ذالک ضم هذا الکتاب العدید من الوثائق الثمنیة، لیکون بحث اضافة محمد الباردی العلمیة والجدیدة والهامة.
رئالیسم جادویی سبکی ادبی است که در آن عناصر جادویی با عناصر واقعی در هم آمیخته میشود. فرانتس رو، منقد آلمانی اولین کسی بود که در دهه بیست میلادی این واژه را به کار برد، او با این وازه آثار چند نقاش آمریکایی را نقد کرد، نقاشانی هم چون ایوان آلبرایت، پل کادموس، جرج توکر، و ... که فرا واقعی آثاری را خلق کرده بودند اما در عرصه ادبی با خلق اثر صدسال تنهایی گابریل گارسیا مارکز در سال 1967 بود که این سبک به وضوح مطرح شد. آثار خورخه لوئیس بورخس نیز مایه رئالیسم جادویی دارد.
عارف و شاعر نامي ايراني؛ مولانا، با سردادن شوريدگي خود، قرنها تاثير چشمگيري در ادبيات ملتهاي مختلف داشته است، به طوري كه شاعران و نويسندگان ديگر كشورها شيفته اشعار عارفانه وي شدند و آثار ماندگاري آفريدند. ادبيات اسپانيايي زبان نيز از آثار مولانا بيبهره نبوده و شاعراني در اين خطه پرورش يافتهاند كه تاثيرپذيري از انديشهها و تفكرات عارف بزرگ پارسي، مولانا، در آثارشان به گونهاي چشمگير مشهود است. عارفاني چون سان خوآن دلاكروز و سانتا ترسا اين جمله كساناند كه با تحقيقي پيرامون اشعارشان ميتوان بر اين مدعا صحه گذاشت. در اين مقاله ابتدا پيرامون عرفان اسلامي در اسپانيا و تاثيرات تصوف اسلامي بر ادبيات و فرهنگ آن سرزمين توضيحاتي داده خواهد شد و سپس درباره تاثير انديشههاي مولانا بر يكي از نام آورترين اديبان اسپانيايي زبان، سان خوآن دلاكروز، بحث خواهد شد.
سينما به عنوان يكي از صنايع فرهنگي، ارتقاءدهنده هويت، حافظه، رؤيا و پروژههاي جمعي است. واضح است كه كشور مكزيك نيز براي معرفي هويت جمعي خويش به جهانيان از اين صنعت بهره برده است. بررسي چگونگي بهرهبري مكزيك از اين صنعت، ميتواند گام مؤثري در بهبود سينماي اين كشور به شمار آيد. رويكردهاي منشأشناسي ملتها، بر فرهنگ، به عنوان پيش شرطي ضروري براي ساخت و تجربه هويت ملي، اتفاق نظر دارند. آنچه يك فيلم را در ارتباط با سينماي يك ملت قرار ميدهد، «فرهنگ عمومي و جمعي يك ملت» است. فيلم «جهنم»، علي رغم پرداختن به قاچاقچيان موادمخدر در مكزيك، تنها هويت فرهنگي و ملي بخش شمالي مكزيك را بازتاب ميدهد. از طرف ديگر، مكزيك هنوز راه زيادي را تا تحقق اهداف انقلابي خويش پيش روي دارد. اتخاذ رهيافت شفافسازي و مقابله با مسائل اجتماعي در اين فيلم، نشان از اين دارد كه سينماي مكزيك بر آن است تا گامهاي مهم در راستاي تحقق اين اهداف بردارد. در پژوهش حاضر، رويكرد انتقادي فيركلاف در سه سطح توصيف، تفسير و تبيين و در وجوه روايي، ادبي و سينمايي فيلم «جهنم» به كار گرفته شده است.