کتاب ویران آخرین مجموعهداستان ابوتراب خسروی است و نشان میدهد نویسنده همچنان در پی فضا و شگردهای تازه و تکمیلی در داستاننویسی است. سبک پسامدرنی که به کمک کلمه ایجاد میکند، سبب پیچیدگی داستانهای این مجموعه شدهاست. برای دریافت اسباب این پیچیدگی و فهم و تحلیل متن، با استفاده از عناصر غیرروایی، دلالت ضمنی نشانهها و تقابل دوگانهای که در کنش دلالت وجود دارد، به تحلیل ژرفساخت داستانها پرداختهایم. ژرفساخت داستانها، مقابله با زمان به منظور براندازی یا بیاعتبار کردن آن است که با روشها و موضوعاتی چون تداوم نسل، آموزش، تکرار حادثه در تابلو و آلبوم، تکرار زندگی و مرگ در قالب بازی، خاطره در خاطره آوردن و بازسازی زندگی در ذهن، پایدار ساختن عشق با کشاندن آن به کتابت، روی آوردن به فالگو و کفبین، و با ترکیب ویرانی و آبادسازی در قالب کلمات، به تکرار و چرخهای کردن حوادث برای نیل به بیاعتبار ساختن زمان یا تفوق بر تجلیهای آن میپردازد.
تمثیل رویا به گونهای از داستانهای تمثیلی اطلاق میشود که عناصری چون رویاگونی، حضور راهنما، سفر به جهان ماورا، بازگشت به جهان بیداری و بازگویی داستان سفر، به شکل قراردادی در آنها تکرار میشود. متنهای این نوع ادبی ویژگی اسطورهها را دارند؛ بارها در متنهای پس از خود باززاده شده و با همدگیر در مکالمهاند. منشا این نوع داستانپردازی، به زمان و مکان معینی محدود نیست و در عالم اسطورهها و قبایل بدوی دور از قلمرو تمدنهای بزرگ جهان هم نظایری دارد. این نوع ادبی پیش از آنکه حاصل گردهبرداری تمدنی از تمدن دیگر باشندف به محتوای کهنالگویی بشر و تخیل او از مفهوم مرگ و زندگی دوباره وابسته است. با توجه به اینکه این نوع روایت ساختار واحدی دارد و از قراردادهای یکسانی پیروی میکند، در این نوشته کوشیدهایم ساختار و کارکردهای بیش از بیست روایت از سفرهای روحانی در چهان مردگان را در گستره زمانی و مکانی گوناگون استخراج، مقایسه و ذیل نوع ادبی «تمثیل رویا» دستهبندی کنیم.
بیگمان، هر نویسندهای با شگرد روایی و دستور زبان خاص خود داستانی با شکل جدید پدید میآورد. در این راه گاه از الگوهای روایی کلاسیک، مدرن و پسامدرن استفاده میکند و گاه نیز با هنجارشکنی، شیوه نوینی را در دنیای داستان ایجاد میکند. عباس معروفی با شگرد روایی خاص خود و پیروی از الگوی روایی مدرنی، رمان پیکر فرهاد را نوشته و برخی از مؤلفههای پستمدرنیسم را در داستانش مورد توجه قرار داده است؛ به گونهای که این مؤلفهها داستان او را به دنیای رمانهای پستمدرن نزدیک میکند. پیکر فرهاد رمانی است که از هر گوشه آن صدای متنی به گوش میرسد و در بطن هر ماجرایی شخصیتی تاریخی به چشم میخورد. نویسنده با چنین تمهیدی بسیاری از سخنان خود را در میان سطور داستان میگنجاند و آشکارا احساس خود را به شخصیتهای تاریخی داستانش نشان میدهد. او در بحث بینامتنیت، آنجا که آگاهانهاین مولفه را به کار میگیرد، بیشتر به آثار شاعران و نویسندگان دلخواهش نظر دارد. فروغ فرخزاد، احمد شاملو و صادق هدایت و بیش از همه آثار نظامی مورد توجه معروفی هستند. علاوه بر این دو مؤلفه، او اصل عدم قطعیت را ـ که مهمترین ویژگی پسامدرن است ـ در داستان مبنا قرار میدهد. در واقع، اساس پیکر فرهاد بر رؤیا، ابهام و تردید است. هیچ چیز در این داستان قطعی نیست. همه حوادث در فضایی خوابزده و رویاگونه میگذرد و روای داستان روایتگر حوادثی است که هنوز رخ نداده است.
سنتی ژرف و پایدار هست که انسان امیدوار است کسی بیاید و او را از محنتها نجات بخشد. این فرد قهرمان آرمانی است. ویژگیهایی که به قهرمان آرمانی نسبت داده میشود متأثر است از آنچه انسان در آیینها و اسطورههایش درباره نمونه نخستین انسان میاندیشیده است و در پرتو آن آیین، راز آفرینش را تبیین میکرده است. در این کتاب با توجه به کارکردهای نخستین انسان، چگونگی و علت تغییر و تحول پیش نمونه نخستین انسان به نخستین شاه بررسی شده، آنگاه با توجه به علت پیوند قهرمان با نخستین آفریده، جابجایی اسطوره نخستین آفریده با قهرمان نجاتبخش توضیح داده شده است. ضمن اشاره به کسانی چون کیخسرو، طهمورث، جمشید، کیومرث و سیاوش که دارای ویژگیهای نخستین انسان و نخستین شاه هستند، به مسئله نجاتبخشی و قهرمانی آرمانی آنها نیز استناد شده و همچنین برای اثبات آیینی بودن این مسئله به نمونههایی از آن در قالب داستان سیمرغ، ققنوس و سگ آبی اشاره شده است.
«هاويه» نخستين مجموعه داستان كوتاه ابوتراب خسروي است. به منظور دريافت شيوه نويسنده و تحليل داستانها، به کمک روش ساختارگرايي تودوروف پس از استخراج پيرفتها، ژرف ساخت داستانها را تحليل کردهايم. ژرف ساخت اين مجموعه مبتني بر مبارزه با زمان و مظاهر آن است. بررسي ساختار روايتها نشان ميدهد نويسنده آگاهانه در پي آن است که ژرف ساخت را در شيوه و ساختار روايتها نيز بازتاب دهد و ميان روايت و ژرف ساخت تا حد ممکن تناسب ايجاد کند؛ در روايتهاي ساده و تک محور که ترکيب پي رفتها زنجيرهاي است نويسنده به کمک عناصر ديگر نظير ايجاد شک و تعليق، ژرف ساخت مبارزه با زمان را بازتاب ميدهد و در مواردي که ترکيب پيرفتها تناوبي است با ايجاد حالتي دوري، ژرف ساخت مذکور را همخوان ميسازد. فقط داستان «هاويه آخر» داراي روايتي چندمحور است و روايتي واحد به چند شکل تکرار شده تا با اين تکرار، ژرف ساخت مقابله با زمان به منظور براندازي يا بياعتبار کردن آن تداوم يابد.