از آرزوهای ادبیات همواره آن بودهاست که خود را به موسیقی نزدیک کند. در عرصه داستاننویسی، تلاشها همواره معطوف بر ایجاد همانندی بین شعر و نثر در صُوَر خیال و اغراض و موضوعات، و انواع موسیقی متداول در بطن و بافت عبارتها بودهاست. در مقایسه با شعر، داستان در بهکارگیری همزمان تکنوازیها و گروهنوازیها و هماهنگسازی سازها و صداها و یا تغییر مداوم در آواها و نواها و رسیدن به ساحت هماهنگ سمفونیها بسیار توانمند است. موسیقیِ متنِ رمان کلیدر، اثر محمود دولتآبادی، بهوسیله عناصر و عوامل مختلف شکل گرفتهاست که شماری از آنها به اختصار چنین است: گزینش کلمات خوشساخت، رعایت تناسب هجاها و واجها در چینش واژهها و جملهها، تنوع جملهبندیها، تأثیرپذیری از موقعیتها در انتخاب کلمات و ساختار جملات، تغییر مداوم در لحن بیان و ریتم روایت در آغاز فصلها، تنوع در توزیع و ترکیب شیوههای بیان، رعایت ملازمات مرتبط با نوع ادبی، همسویی نثر و روایت با جهاننگری هنری، همنوایی اطنابها و ایجازها با آهنگ روایت، پیوند مستقیم انواع پیرنگ با آهنگ روایت، هارمونی مضاعف با تیپها و طبقات، و نیز هماهنگی اجزای فرعی با ارکان اصلی در شکلدهی به موسیقی متن.
بانو اطرایی از معدود هنرمندانی است که دارای مدرک درجه یک هنری از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. ایشان در زمینه ی معرفی و شناساندن ارزشهای موسیقی اصیل ایران خصوصا ردیف ها و دستگاه های موسیقی ملی و سنتور نوازی معاصر و همچنین آثار و اندیشه های بزرگانی چون پایور و صبا سال ها تلاش نموده و تالیفات و مجموعه آثار ارزشمندی را به جامعه موسیقی کشور تقدیم داشته است.
کتاب ماهور مجموعهای از مقالات موسیقی بود که نخستین جلدش در تابستان 1370، دومین جلدش در بهار 1371 و سومین جلد آن در زمستان 1372 منتشر شد. حسین دهلوی، علی تجویدی، مصطفی پورتراب، فرهاد فخرالدینی، ساسان سپنتا و حسین علیزاده از نویسندگان مقالات کتاب ماهور بودند.
با آنكه سبک هندي در ظاهر غيرسياسيترين دوره شعري در ادبيات ايران است، اما در باطن، بسياري از خصوصيات اصلي آن در واكنش به سياستهاي فرهنگي دوره صفويه به وجود آمده است. پيچيدگي صورخيال و خصيصه استدلال آوري، نوعي واكنش به عوامزدگي و سطحي نگريهاست و مضمونيابيها و دگرانديشيها و بياعتنايي به سنتها و سياستها و ايدئولوژيها نيز عكسالعملي است در برابر محدوديتها و ممنوعيتهاي سياسي و فرهنگي كه در مجموع، دنيايي كاملا متفاوت از واقعيتهاي موجود در جامعه به وجود ميآورد.
در کليدر و جاي خالي سلوچ، بخش عمدهاي از واقعيتهاي داستاني ـ شخصيتها، کنشها، اشيا و صحنهها ـ علاوه بر دلالت مستقيم بر واقعيتهاي عيان و عيني، مفهومي فراتر از خود را نيز در درون خود نهفته دارند که در کل به آنها دلالت ضمني گفته ميشود. اين مفاهيم عبارتاند از: دلالتهاي استعاري، تمثيلي، نمادين، کنايي و مجازي. تمثيل در اين جا، به خاطر تعلق اين دو رمان به ادبيات رئاليستي، به طور کلي ـ جز در دو سه جا ـ چندان جايگاهي ندارد. استعاره نيز در معناي خاص و تخصصي آن در حوزه ادبيات منظوم قرار ميگيرد و مفهوم عام آن نيز آن چنان کلي است که مصاديق و زيرمجموعههاي آن را بايد در اسنادهاي مجازي ديگر چون نماد و کنايه و مجاز مرسل جستجو کرد. در اين دو رمان، واقعيتهاي کنايي و نمادين در عين دلالت بر حقيقت وجودي خود، به دليل قرار گرفتن در موقعيتهاي خاصي از متن ماجرا بر حقيقتي فراتر از سطح ظاهري خود نيز راه ميبرند و توان واردشدن به قلمرو دلالتهاي مجازي را دارند. بيشترين گونه دلالتهاي مجازي در اين دو رمان از نوع نماد و کنايه است که در اينجا نمونههاي بسياري از آنها به بررسي گذاشته شده است.