زندگی گالیله نمایشنامهای است از برتولت برشت. او در این نمایشنامه تلاش میکند تا زندگی نابغهای را در قرون 16 و 17 میلادی به تصویر بکشد و به اینگونه، نقش اراده و شخصیت دانشمندان و روشنفکران و نیز ناتوانی و سازش در برابر نهادهای اجتماعی را در تاریخ معاصر، به زیر ذرهبین نقد ببرد؛ تلاشی که نخبگان ضد فاشیستی معاصر دیگری همچون هاینریش مان، توماس مان، لیون فویشت وانگر، فردینانت بروکر و فریدریش ولف نیز به شیوههای مختلف به آن پرداخته بودند و در آن توفیقی نیافتند. در این زمینه برشت قصد دارد در نمایشنامهاش با مطرح نمودن واکنش گالیله در برابر یکی از نهادهای اجتماعی عصر خویش، یعنی کلیسا، به حکومت فاشیستی هیتلر و برخورد تند آنان با محققان مخالف اشاره کند و برای رسیدن به مقصود خویش، شخصیت گالیله را به عنوان نماد فرهیختگان انتخاب میکند و او را به صورتی معرفی میکند که تا حد ممکن حامل تضادها و تناقضات معمول در انسان فرهیخته باشد، شخصیتی که نه سیاهِ سیاه و نه سفیدِ سفید، بلکه خاکستری است با همة ضعفها و قوتها، یاسها و امیدها؛ آیینة شخصیتی که برشت خود را در آن میبیند. این مقاله سعی دارد با بررسی نمایشنامة زندگی گالیله اثر برتولت برشت، به این پرسش پاسخ دهد که در یک جامعه بسته با فرهیختگان چگونه رفتار میشود و نیز واکنش نخبگان به این رفتارها چگونه خواهد بود. ما در این مقاله به شیوة استقرایی، تمام مواردی را که گالیله به عنوان نماد فرهیختگان با آنها مواجه است مرور و در آخر نیز پیام نویسنده را در این باره بررسی میکنیم.
کتاب پیش رو اثری است از دکتر "عبدالهادی حائری" که در آن "نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب" بررسی شده است. این کتاب یکی از پژوهشهای نوین تاریخی است که از نظر موضوع بدیع و اصیل است و از نظر فن تحقیق، روش تالیف، سبک نگارش و رویکرد تاریخی یکی از الگوهای قابل توجه است. در نتیجه استفاده از آن به جهت تدریس تاریخ ایران از دوره صفویه یا برای مطالعهی آزاد، بسیار ارزشمند و روشنگر است. تقریبا هیچ اثر دیگری در همین موضوع یا سطح به نگارش درنیامده که بتواند ساختار و محتوایی کاملا مطابق با سطح علمی و دانشگاهی داشته باشد و "نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب" از این جهت یک اثر ویژه است. دکتر "عبدالهادی حائری" در پژوهش پیش رو معتقد است که پس از دوران روشنگری اروپا، به ویژه در اوایل قرن نوزدهم، جهان ناگزیر با فرهنگ بورژوازی غرب که دارای دو رویکرد قدرتمند و تهاجمی بود، مواجه شد. این محقق به بررسی چگونگی مواجههی ایران با دو فرآیند بیان شده در این کتاب پرداخته است و دیدگاههای اصلاگران و متفکران ایرانی در رابطه با دو رویکرد تمدن بورژوازی غرب را زیر ذره بین میبرد. دکتر "عبدالهادی حائری" در بخش آغازین کتاب، مروری اجمالی بر مسیرهای تمدن بورژوازی غرب ارائه میدهد. وی سپس در بخش دوم اثر، مواجههی ایران را با تمدن غرب در دورههای مختلف تاریخی و از جهات مختلف بررسی میکند و در این بررسی، موضوع عنوان شده را تا پایان عصر صفویه، در قرن دوازدهم الی هجدهم، در نخستین مقابلههای ایران با سیاستهای استعماری از جانب بورژوازی اروپا و با نگاه به اندیشهی متفکران ایرانی، تجزیه و تحلیل مینماید.
کتاب حاضر، روایت تطور تاریخی ایران پس از عصر صفوی است که با تکیه بر مفهوم زندگی غربزدگی، در فرهنگ شرق و غرب، نگاشته شده و این مباحث را دربردارد: مبانی فرهنگ و هنر در شرق و غرب، زمینههای روابط فرهنگی و هنری ایران و غرب، پیدایی منورالفکری سکولار و روشنفکری دینی، گفتوگویی در باب غربزدگی در مدرنیسم دینی معاصر، مبانی هنر در شرق و غرب، شعر و ادب دنیای نفسانی، غربزدگی در نقاشی سنتی ایران، از نمایش سنتی تا نمایش غربزده، و غربزدگی در موسیقی سنتی ایران. به تصریح نگارنده: “نهضتی که در دوره رنسانس به نهضت اومانیسم یا انسانمداری تعبیر شد. همانچیزی بود که در صورت آدابدانی و بشریت تجلی کرده بود اصل و مبدا جدایی تمدن غرب از تمدنهای شرقی و دینی همین نهضت بود. فرهنگ غرب پس از رنسانس، علیالخصوص قرن هجدهم به سرتاسر عالم توسعه یافت و به منزلهی تنها فرهنگ موجود زندهی عالم تلقی گردید. بدینطریق فرهنگ زندگی غربیان چون الگو و نمونهی اعمال شرقیان. تلقی شد. در ضمن فرهنگمداری غرب، اعتقاد به برتری اروپایی نیز پدید آمده است که یک نظریهی شبه علمی محسوب میشود. داروینیسم که در قلمرو زیستشناسی و تاریخ طبیعی پدید آمد، نظریهی نوید استیلای تمدن غرب بر آسیا تلقی شد. نظریهی استبداد شرقی و قبول ضعف جسمانی و فکری شرقیان نیز که از آوای مونتسکیو و منورالفکران و قبل از آنان، سیاحانی که با اصول و تفکر غربی به شرح و زندگانی اقوام شرق پرداخته بودند، داروینیسم اجتماعی صحه میگذاشت.
زماني كه كافكا به سال 1912 براي نگارش تمثيلي تحت عنوان «مسخ» دست به قلم ميشود، در واقع گلايه و شكوه خود را از زمانه و تاثيرات منفي زندگي صنعتي در قبال ارزشهاي انساني بيان ميكند. نگاه كافكا در مسخ، نگاهي به انگارهها و شخصيت خود او در يك جامه سوداگر صنعتي است. كافكا در صدد اثبات مضرات تحولات صنعتي و تاثيرات سوء آن در رفتارهاي انساني است. او رشد جوامع صنعتي را عاملي براي دوري و ناديده گرفتن ارزشهاي انساني مي داند. در نگرش كافكا انسان زوال يافته از روند شتابان صنعتيشدن به موجودي پوچ و زائد همچون حشره تبديل ميشود. كافكا در مسخ خود را در نقاب حشرهاي به نام گرگور زامزا پنهان ميكند و در اين قالب جامعه پيرامون خود را به زير ذره بين نقد ميبرد. نگارنده مقاله بر آن است تا با پرداختن به گزيدههايي از تمثيل مسخ، بر اثبات روند رو به زوال انسانيت و ناتواني انسان در برابر مدرنيته و از خود بيگانگي انسان حاضر صحه بگذارد.