صورتگری و نقشپردازی طبیعت را در شیوه خراسانی باید در دیوان دلانگیز استاد دامغان ـ منوچهری ـ جستجو کرد؛ به طوری که هیچ گوشهای از اجزای آن از چشم شاعرانه او پنهان نمانده است. به نظر میرسد در این نسخهبرداری، اجزای دنیای بیرونی (گلها، پرندگان، ستارگان، ابر و باد و...) در امواج جاری خیال شاعر سهیم میشوند تا طبیعتی زنده و پویا را ترسیم نمایند.
کتاب حاضر شامل سه بخش است: بخش نخست: زندگینامه شعرای منتخب؛ بخش دوم: نمونه های اشعار آنان؛ بخش سوم: شرح و توضیح لغات و برخی از ابیات. کتاب شامل برگزیده اشعار رودکی سمرقندی، فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی و کسایی مروزی است.
طبیعت نامحدود صورت متناسبی است از حقیقت خود یا اصل وجود. دامنه دانش وسیعتر از ملاحظاتی است که در زمانها پایه علمی قرار می گیرد، زیرا دانش طبیعت به وسعت همه طبیعت است که بشر در زمانها به قدر ترازوی خود آنرا می سنجد و به همین جهت است که عمر قوانین علمی جاودان نیست و آن مقرراتی هم که نسبتا صاحب زمان بیشتری هستند معادلات آن نزدیک تر یا متکی به اصل ثابت وجود و فطرت می باشد. مولف کتاب سعی دارد ضمن رساله خود تا انجا که ممکن است رابطه و اتصال بی فاصله فیزیک و متافیزیک را که نتیجه یک اشتباه کوچکی است از میان بردارد و واقعیت طبیعت را بنابر شایستگی های او توضیح دهد.
در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامي، به واسطه تعدد و تنوع نظامها و مکاتبشناختي، زبانهاي گوناگوني مجال ظهور يافته است. به نظر ميرسد زبان عرفاني تفاوتي فاحش و ماهوي با زبان ساير حوزههاي معرفتي دارد. آگاهي نسبت به اين امر کم و بيش در آثار گذشتگان وجود داشته است، به صورتي که آن را «زبان اهل راز» خواندهاند. اما امروزه توجه به رمز و رازهاي اين زبان بر اساس پيشرفتهاي معرفت بشري در شاخههاي گوناگوني چون فلسفه زبان، زبانشناسي و... امري ضروري و اجتنابناپذير است. محور عمده اين نوشتار وابستگي زبان به شرايط تجربي هر زندگي و نوع نگاه به هستي است که رنگ و بوي ويژه خود را به زبان ميبخشد و زبان عالم و عابد و عارف را از هم جدا ميسازد. تجربه جهان با حواس باطني، گسستن از عقل و قوه نطق و اراده، برخورد عاطفي با هستي و زندگي در زمان حال، شاخصههاي زيست عرفاني است که لاجرم نشانهشناسي زبان عرفاني، رابطه لفظ و معنا در زبان عرفاني و معنيشناسي زبان عرفاني را از لوني ديگر ميسازد.
آميختگي هنر و عرفان در دامن فرهنگ و تمدن ايراني اسلامي از مباحث مهمي است که حتي بدون فهم آن، فرهنگ ايراني اسلامي توصيفناپذير است. فرهنگ و جهانبيني حاکم بر جامعه ايران به هنر نيز مثل بسياري از مقولات ديگر، رنگ قداست بخشيده و از اين جهت آن را ديوار به ديوار و حتي همسان با آميزهها و تعاليم عرفاني قرار داده است. پژوهش حاضر ضمن مطالعه ميزان اين تاثير، نيز به مدد شناخت واژگاني و اتيمولوژي هنر و عرفان در ادبيات فارسي، که مهمترين پهنه تجلي اين مقولات است، در پي بيان اين فرضيه است که هنر در اين فرهنگ بدرستي چيزي از جنس عواطف ديني و عرفاني است و از مباني زيباييشناسي غرب جداست. يکي از مهمترين اشتراکات بنيادين در هنر و عرفان ايراني اسلامي که آن را از مبانيِ هنر غربي جدا ميسازد، همانا شان معرفتشناسانه آن است، لذا در ادامه جهت تبيين اين امر، همسانيهاي اين دو مقوله در نحوه کسب معرفت و استشعار به آن مورد بررسي قرار گرفته است.