در اين مقاله، چگونگي تاثيرپذيري مولوي از قصههاي قرآن در داستان روستايي و شهري در دفتر سوم مثنوي بررسي و تحليل شده و در آن ديدگاه «الگو مدار» (pattern base) مولوي در اخذ الگوها و ساختارهاي بنيادين ذهني از قصههاي قرآن کريم و بهرهگيري از اين «الگوهاي مثالي» و «سرمشقهاي عالي» براي پروراندن قصه و رمزگشايي عناصر سازنده آن و ارايه گزارههاي اخلاقي، اجتماعي و معرفتي به عنوان ديدگاهي ويژه در پژوهشهاي مولوي شناسي مطرح شده است. نتيجه نشان ميدهد که مولوي با ديدگاه الگومدار خود از قصههاي قرآن به صورت سرمشقهاي عالي (paradigms) براي پروراندن و به بار نشاندن قصهها و تمثيلهاي خود و رسيدن به هدف اصلي خود، که تعليم وانذار مخاطبان است، عميقا بهره برده و اين تاثيرپذيري و بهرهگيري عميقتر و اساسيتر از آن است که آن را به عناصر «تداعي معاني» يا «نظام تلميحي» فرو بکاهيم.
کتاب حاضر مشتمل بر دو گفتار به زبان فرانسوی، به خامه توانای استادان گرامی دکتر صفا و لیوه روسای محترم دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران و استراسبورگ و یک مقدمه از نویسنده در معرفی کامل نسخه خطی کتابخانه ملی و دانشگاهی استراسبورگ و شرح یکصد و شصت و هشت بیت از مثنوی گلشن راز که متاسفانه شارح عارف آن تاکنون ناشناخته مانده است. و در آخر تعلیقاتی که برای حل مشکلات و توضیح و تعریف لغات و مصطلحات عرفانی و فلسفی به کوشش نویسنده فراهم گردیده است.
این کتاب اشعار فارسی سیدجعفر موسوی حاوی الف) دو مثنوی در بحر خفیف-مخبون محذوف-یکی تحت عنوان (حدیث نفس) شامل موضوعات مختلف در حدود (1723) بیت، و دیگری (بالاخانه غمها) که از نوشته نویسنده معروف (مصطفی لطفی منفلوطی مصری) برداشته شده است و در حدود (303) بیت می باشد. ب) غزلیات ج) متفرقات د) قطعات
«فراست» از مفاهيمي است که به دليل تعلق به ساحتها، طبقات، گفتمانها و ايدئولوژيهاي مختلف، به طور همزمان در شبکههاي مختلف مفهومي قرار ميگيرند. با تامل در حوزههاي کاربرد و نظام اصطلاحشناسي آن ميتوان دست کم به دو گفتمان متفاوت، يعني گفتمان عرفي ـ تجربي و گفتمان عرفاني رسيد. در اين مقاله پس از ذکر معناي قاموسي فراست، حوزه معنايي هر يک از اين دو گفتمان را با همبستههاي مفهومي آنها بازمينماييم. ابتدا به بررسي آثار اين دو حوزه ميپردازيم. سپس به طور خاص از آرا مولوي در مثنوي بر اساس «حديث فراست» استفاده ميکنيم. اين حديث در معرفتشناسي عرفاني/ مثنوي از احاديث کليدي است، و سرشت «تابشي ـ انعکاسي» فراست، بصيرت و معرفت مبتني بر تجربههاي وجودي ـ شهودي عرفا و ارتباط آنها با موضوعاتي چون «پيش آگاهي»، «غيببيني» و «انديشهخواني» را تبيين ميکند. همان طور که بر جداسازي اين گفتمان از آن ديگري اصرار ميورزد.
این مقاله بر آن است که جلوههای گوناگون معرفتشناختی و هستیشناختی عنصر نور را در مثنوی بررسی و آن را با آثار عرفانی مهم فارسی مقایسه کند. نتیجه کار نشان میدهد که مولوی بیشتر به جنبههای معرفتشناختی عنصر نور با تکیه بر قرآن و شریعت پرداخته است و تلقی او از عنصر نور و توابع آن، هم با تلقی اصطلاحی صوفیانی مثل علی بن عثمان هجویری و ابوالقاسم قشیری و هم با تلقی هستیشناختی و معرفتشناختی ویژه امثال عین القضات همدانی و احمد غزّالی و نیز نظام اندیشهای ساختارمند و منسجم تأویلی ابن عربی و پیروانش تفاوت دارد. مولوی هرچند به ویژگیها و ارزشهای معرفتشناختی عنصر نور از جنبههای مختلف اشاره دارد، اما از دید هستیشناختی از چارچوب قرآن و حدیث پا را فراتر نمینهد.