«فراست» از مفاهيمي است که به دليل تعلق به ساحتها، طبقات، گفتمانها و ايدئولوژيهاي مختلف، به طور همزمان در شبکههاي مختلف مفهومي قرار ميگيرند. با تامل در حوزههاي کاربرد و نظام اصطلاحشناسي آن ميتوان دست کم به دو گفتمان متفاوت، يعني گفتمان عرفي ـ تجربي و گفتمان عرفاني رسيد. در اين مقاله پس از ذکر معناي قاموسي فراست، حوزه معنايي هر يک از اين دو گفتمان را با همبستههاي مفهومي آنها بازمينماييم. ابتدا به بررسي آثار اين دو حوزه ميپردازيم. سپس به طور خاص از آرا مولوي در مثنوي بر اساس «حديث فراست» استفاده ميکنيم. اين حديث در معرفتشناسي عرفاني/ مثنوي از احاديث کليدي است، و سرشت «تابشي ـ انعکاسي» فراست، بصيرت و معرفت مبتني بر تجربههاي وجودي ـ شهودي عرفا و ارتباط آنها با موضوعاتي چون «پيش آگاهي»، «غيببيني» و «انديشهخواني» را تبيين ميکند. همان طور که بر جداسازي اين گفتمان از آن ديگري اصرار ميورزد.
در این مجموعه، دو رساله کوتاه از حکیم "عمر خیام"، متن عربی و ترجمه فارسی به طبع رسیده است .در رساله اول، سه مسئله مطرح و پاسخ داده شده است .این مسائل درباره نفوس ناطقه، حوادث امکانی باطل، و اثبات وجود زمان به حرکت و حد حرکت، و سپس قائم نبودن حرکت به ذات خود، است .رساله دوم نیز "پرتوی عقلانی بر موضوع علم کلی "نام دارد .
کتاب حاضر نظریات تمام مکاتب مختلف جهان و فلاسفه ای را که در زمینه ارائه مدل انسان کامل سخن گفته اند، بررسی نموده و بالاخره در درس پنجم انسان کامل از دیدگاه: فارابی - عرفا - مولوی (متفکران اسلامی) ارائه شده است.
این نوشتار به معرفی و نقد کتاب (تاریخ ادبی ایران و قلمرو زبان فارسی) به نویسندگی سیدمهدی زرقانی پرداخته است. کتاب مشتمل بر «چهار بخش و بیست و چهار فصل» است و قصد دارد رد تاریخ ادبی ایران را با «تز اصلی دگردیسی و تکامل ژانرها» در برههها و برشهای تاریخی (سه دوره: از عصر اساطیر تا سده پنجم)، و تنوع فرهنگی ـ اقلیمی روایات و متون را در شکلهای شفاهی و نوشتاری نشان دهد و خطوط برجسته تطور سنت نگارش «تاریخ ادبیات» را در توالی سه نسل (جد ـ پدرـ فرزند) ترسیم کند. در این بررسیها، به دو مؤلفه «برونمتنی» (قدرت سیاسی و ایدئولوژی) و «درونمتنی» (شاخصها) توجه میشود.
در اين مقاله، چگونگي تاثيرپذيري مولوي از قصههاي قرآن در داستان روستايي و شهري در دفتر سوم مثنوي بررسي و تحليل شده و در آن ديدگاه «الگو مدار» (pattern base) مولوي در اخذ الگوها و ساختارهاي بنيادين ذهني از قصههاي قرآن کريم و بهرهگيري از اين «الگوهاي مثالي» و «سرمشقهاي عالي» براي پروراندن قصه و رمزگشايي عناصر سازنده آن و ارايه گزارههاي اخلاقي، اجتماعي و معرفتي به عنوان ديدگاهي ويژه در پژوهشهاي مولوي شناسي مطرح شده است. نتيجه نشان ميدهد که مولوي با ديدگاه الگومدار خود از قصههاي قرآن به صورت سرمشقهاي عالي (paradigms) براي پروراندن و به بار نشاندن قصهها و تمثيلهاي خود و رسيدن به هدف اصلي خود، که تعليم وانذار مخاطبان است، عميقا بهره برده و اين تاثيرپذيري و بهرهگيري عميقتر و اساسيتر از آن است که آن را به عناصر «تداعي معاني» يا «نظام تلميحي» فرو بکاهيم.