مؤلف در این مقاله نسبت به جایگیری ساقینامهها نتیجه میگیرد که جای درست آنها در پایان هر داستان یا هر مبحث از سخن نظامی است و نه در آغاز آن.
در فن آرایش سخن و صنایع بدیعی "سوال و جواب" را یکی از محسنات بدیع معنوی به شمار آورده اند و آن چنان است که شاعر در بیتی و یا چند بیت و یا بیش از آن، سخن خود را به صورت پرسش و پاسخ موضوع می کند و این تفنن ادبی، گاه چندان به درازا میکشد که از آغاز تا پایان یک قصیده طولانی را نیز دربر میگیرد. کتاب حاضر که "گفتگو در شعر فارسی" نام دارد بیشترین اشعاری را که تاکنون به شیوه پرسش و پاسخ سروده شده اند، شامل میشود.
شیخ مولی رشید دزفولی، فقیهی فاضل و ادیبی از شعرای تابناک بود که در جامعیت علوم و فضیلت دینداری و رعایت نکات اخلاقی و فضایل و کمالات نفسانی در عهد خود مشخص و ممتاز بود «او با همه اطلاعاتی که در علوم دینی و فلسفه و تاریخ و ادبیات تازی و فارسی داشتهاند تنها قسمتی از دیوانش یعنی بخش (زهرائیه) به جای مانده، که با همهی اندکی طبعی غرا و معلوماتی جامع است. در شعر بر پیشینیانی همچون سعدی، حافظ و جمالالدین عبدالرزاق بوده است... مجموعاً 2545 بیت شعر از مرحوم ضیایی به جای مانده است» . «این اثر یکبار در سال ۱۳۳۳ قمری در بمبئی و بار دیگر در سال ۱۳۲۳ خورشیدی در تهران به نام کلیات دیوان ضیایی به چاپ رسیده است. مجموعه زهرائیه ضیایی اگرچه در باب مدیحه و مرثیه است، اما با اصولی نو و طرحهای شعری جدید نسبت به مرثیه سرایی در آن زمان به وجود آمده که این نوع طرز بیان مرثیه در نوع خود بینظیر است و در زمان زندگی ضیایی مطمئناً سبکی بسیار نو و تازه بوده است» در دیوان شعری که از او به جای مانده تعدادی قصیده و غزل(88) و ترجیع بند(12) وجود دارد. «گرچه دیوان اشعارش مختصر ولی منقح و نافع و حاوی فواید بسیار است. اشعار نغز و شیوای او در قالب پند و نصایح، حکایت از رنج درون و قلب سوزانش دارد» . اثر منظومش؛ یعنی زهرائیه نشان از تسلط او بر قواعد شعری و تبحر او بر استحکام معانی دارد و دلیل بارزی است بر فصاحت کلام و روانی سخن و نیروی طبع و قوت بیان و حدت ذهن او. «قصاید و غزلیات لطیف و مدایح عالی و اوصاف رایع او با معانی باریک و مضامین تازه و دلانگیز به شعر او دلاویزی و رونق و جلای خاص میبخشد. در لابهلای اشعارش به ابیاتی برمیخوریم که بیانگر حسب حال و بیان احوال و سبب احتراز او از دنیا و مردم زمانه و علت انزوا و تجرید وی از خلایق است»
استاد ذبیحالله صفا فرزند سیدعلی اصغر شهمیرزادی، استاد ممتاز دانشگاه تهران، در اردیبهشت سال ۱۲۹۰ شمسی در شهمیرزاد که یکی از قریههای بسیار خرم و باصفای شهرستان سمنان است، متولد شد. علوم مقدماتی را در شهمیرزاد و شهر بابل به پایان رسانید و تحصیلات متوسطه را در تهران (دبیرستانهای سیروس و دارالفنون) انجام داد و در سال ۱۳۱۲ شمسی از رشته ادبی فارغالتحصیل شد. تحصیلات عالی را در رشته فلسفه و ادبیات فارسی در دانشسرای عالی به پایان آورد و در سال ۱۳۱۵ شمسی به اخذ درجه لیسانس نائل شد. سپس به تدریس در دبیرستانهای تهران پرداخت. استاد صفا پس از شرکت در اولین دوره دکتری ادبیات فارسی و تحقیق و ارائه کتاب ارزنده «حماسهسرایی در ایران» به عنوان تز دکتری که کار بسیار نو و شگرفی بود، در سال ۱۳۲۱ شمسی به دریافت درجه دکتری در ادبیات فارسی نائل آمد و از آن تاریخ برای تدریس تاریخ ادبیات در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران انتخاب شد و سالها به عنوان استاد و رئیس گروه و در سالهای آخر به سمت رئیس دانشکده ادبیات در دانشگاه تهران انجام وظیفه کرد تا در سال ۱۳۴۸ خورشیدی بنا به درخواست خود بازنشسته گردید. استاد صفا افزون بر تألیفات ارزنده خود، در مجلات کشور از قبیل مهر، جلوه، سخن، یغما، تعلیم و تربیت، وحید، گوهر و برخی از جراید مرکز مقالات متعددی در مسائل ادبی و تاریخی و فلسفی نگاشته است که مجموع آنها از چند هزار میگذرد. استاد دکتر صفا علاوه بر مشاغل فرهنگی در کشور ایران از سال ۱۳۴۱ تا میانه سال ۱۳۴۳ خورشیدی بنا به دعوت دانشگاه هامبورگ در سمینار شرقشناسی آن دانشگاه، سمت استادی تاریخ فرهنگ و ادبیات ایران را برعهده داشت. بعد از آن نیز به دفعات در دانشگاههای معروف کشورهای اروپا و آمریکا و آسیا به تدریس پرداخته است. برخی از آثار ایشان به این شرح است : حماسهسرایی در ایران، تاریخ مختصر تحول نظم و نثر پارسی، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تا میانه قرن پنجم هجری، تاریخ ادبیات در ایران (پنج جلد)، ترجمه کتاب رافائل از آثار لامارتین، مزداپرستی در ایران قدیم و .... این استادِ محقق، در سالهای بعد از انقلاب در کشور آلمان ساکن گردید و سرانجام در اردیبهشت سال ۱۳۷۷ خورشیدی در شهر لوبک آلمان، زندگی را بدرود گفت. اما این جشننامه به مناسبت 85 سالگی استاد به ایشان از طرف یاران، دوستان، همراهان، همدلان و شاگردان ایشان فراهم شده است.
داستان «شاخداری» و «شاخزایی» اسکندر دهان به دهان و از زبان گذشتگان شنیده شده است، اما به ژرفای آن کمتر اندیشیده بودم تا این که به نیروی گمان، چنین دریافتم او براستی از جانداران شاخدار نبوده است، لیک با گشت و گذار در این جهان پر از شگفتیها و دیدن کارهای شگفتانگیز آدمیان انگشت به دهان مانده و در پایان شاخها بر سرش روییده است. به گفته «نظامی گنجوی» اسکندر در روزگار جهانگشایی خویش به شهری میرسد که در گورستان آن، سال زندگی مردگان را همگی کمتر از ده سال یا شمار اندکی را بالای ده سال، بر سنگهای مزار آنان نوشته دید. بدرستی میتوان چنین پنداشت که پیوستگی کنشها و پرسمانهای شگفتانگیز با شاخ و پیوستگی اندریافت از آن با اسکندر میتواند در اندیشه آدمیان از آن سرچشمه بگیرد که گویند: سختترین و بیشترین واکنش آدمی در برابر پرسمانهای شگفتانگیز همانا (شاخ درآوردن) است و اسکندر بیشترین شگفتیها را شاید در روزگار خویش دیده است.