وقتی فهرست کتابهای پرفروش منتشر شد، و ادبیات عامهپسند بیش از نود و پنج درصد آن را به خود اختصاص داد، شماری از اهل قلم در مصاحبههای مختلف مطالبی را عنوان کردهاند که تعجب بسیاری را برانگیخت. در یک جامعه مدنی همه باید حرفشان را بزنند، اما برای اینکه «مدنیبودن» به «مدرنیزاسیون» محدود نشود، اصلح آن است که حرفهایی که از تریبونهای عمومی گفته میشوند بر شالوده دانش و اطلاعات بنیان شوند. برای نمونه بعضیها گفتهاند که «ادبیات عامهپسند بدون حمایت دولت و بدون توجه به بحران اقتصادی و گرانی کتاب، فارغ از همه عوامل پیش میرود و خوانندگان پرشمار خود را دارد».
کانون توجه این مقاله، ترکیب ویژهای از مرگاندیشی و فرهنگشناسی در آثار داستانی صادق هدایت است. بازپردازی شیوههای مختلف تدفین و سازههای گورستانی، به یاری دانش باستانشناسی و مردمشناسی و برحسب فرهنگ، تمدن، سنن، آیینها و مناسک مختلف، نشاندهنده درنگ شایسته او در اینگونه باورهاست. هدایت در داستان پدران آدم، روایتگر مرگ یک انسان ـ میمون و در داستانهای تاریکخانه، بوفکور، تخت ابونصر، آفرینگان و آخرین لبخند، بهترتیب، روایتگرِ مرگ انسان عهد سنگ، عهود فلزات و آهن و دورانهای پس از آن، ازجمله زمانه پادشاهان کیانی و نیز دوران معاصر است. این روند حتی تا دوران نادیده بشر هزاران سال بعد نیز ادامه مییابد. بر پایه این پژوهش شاید بتوان از نظمی تسلسلیافته در داستانهای صادق هدایت سخن گفت که رویکردی تاریخمدار را دنبال میکند.
عصر صفوی عصر شکوفایی فرهنگ و هنر و همچنین صنعت است. اصفهان به عنوان پایتخت در محور اقتصاد و صنعت بسیار توسعه یافت و در اثر پیشرفت صنایع طبقه اجتماعی جدیدی به نام صنعتگران اهل حرفه پدید آمد. این طبقه جدید مقدمات تحصیلی را برای استفاده از ادبیات فارسی نداشتند در نتیجه ادبیاتی با مشخصات عامهپسندی و سادهگرایی در ایران رواج یافت. در این ادبیات عامهپسند قصهخوانی رشد بیشتری کرد. قصههای این دوره را میتوان در چهار موضوع مذهبی، عاشقانه، حماسی و عامیانه دستهبندی کرد. در این مقاله سعی شده به چگونگی ایجاد ادبیات عامهپسند و جنبههای متفاوت آن پرداخته شود.
ولادیمیر ناباکف نویسنده، شاعر، منتقد و مترجم در سال 1899 در سنت پترزبورگ در خانوادهای اشرافی به دنیا آمد. اولین رمانش «ماشنکا» را در 1926 در برلین نوشت. در سال 1940 به آمریکا رفت و از 1960 تا پایان عمر یعنی سال 1977 در سویس زندگی کرد. دنیای داستانی او، پیچیده و چندلایه است، اما جان کلام اندیشههای [فلسفی] او ساده است؛ هر چند که خود او مدعی بود هرگز به دنبال قانونمندیهای کلی نبوده و متقابلاً از قانونمندیهای متداول فاصله گرفته است. در سالروز مرگش، دوم ژوئیه، نگاهی داریم به چهار اثر او که در این مقاله آمده است.
نگاهی به رمان «زمان لرزه» اثر «کورت ونه کات» و داستان بلند «رز خارزار» نوشته «رابرت کوور» با اشارهای بسیار موجز به داستان «پستمدرنیستی» به ویژه مولفههای «فراداستان» و «بینامتنیت». ادبیات پستمدرنیستی مانند اندیشه پستمدرنیسم نه نقطه اوج تمدن بشری است و نه واپسین دوره انحطاط تمدن آن. اصولا پروسه زندگی اجتماعی به گونهای است که نمیتوان جایگاهی را که ناضر (اندیشمند و صاحبنظر) در آن ایستاده است. رفعت یا ذلت خواند و آن را نشانه «آخرین روایت اضطرابآلود و خودآگاهانه» پریشانی و زوال متافیزیکی بشر خواند، و به آن مرحله نهایی پژمردگی و ویرانی اطلاق کرد و مدعی شد که بشر بعد از این مرحله حرفی برای گفتن ندارد و علت را در این دانست که همه حرفها قبلاً به وسیله اسطورهها، ادیان، احادیث و متفکرین دیگر گفته شده است.