این دغدغه برای دانشجویانی که ادبیات فارسی میخوانند، روزبهروز جدیتر میشود: خواندن ادبیات چه سودی دارد؟ ادبیات چه راهی به آنان مینمایاند؟ نسل جدید دانشجویان ادبیات سرشار از تضاد و تناقض با وضع موجود جامعه در این رشته تحصیل میکنند. آنان مدام میپرسند که سرنوشت شغلیشان چه میشود؟ تا چه حد از نظر مالی تامین خواهند شد و چه آیندهای در انتظارشان است؟ در دنیای این همه فن آوری، ارتباطات پرشتاب و شگفتانگیز، دنیای دستاوردهای نوین و ادبداعات جادویی هر روزه و نو به نو، ادبیات و بازگشت به قرون گذشته چه معنایی میتواند داشته باشد؟
کتاب حاضر اشعاری از ناظم حکمت است که به همراه زندگی نامه ایشان در سال 1359 توسط انتشارات بامداد به چاپ رسید.
در این مجموعه مولف نگاهی کلی اما در عین حال کلیدی دارد به نثر و نظم پارسی از آغاز تا معاصر، به گونهای که خواننده ضمن آشنایی با نمونههای ادب پارسی تا حدودی با چگونگی تحول آن نیز در طول زمان آشنا میشود. مولف در این بررسی از تقسیم بندی متداول ادبیات کلاسیک ایران در محدوده سه سبک خراسانی، عراقی و هندی و یا تکیه بر مقاطعی به نام "بازگشت ادبی" عدول کرده است. نثر پارسی را در سه مقطع از آغاز تا دوره انحطاط (قرن چهارم تا نیمه دوم قرن هفتم ه.ق)، از دوره انحطاط تا نهضت مشروطه (نیمه دوم قرن هفتم تا قرن سیزدهم)، و از مشروطه تا معاصر (تا سقوط سلطنت پهلوی) بررسی کردهام و شعر در چهار مقطع یعنی از آغاز تا اواسط قرن ششم هجری، از اواسط قرن ششم تا قرن یازدهم، از قرن یازده تا نهضت مشروطه و از نهضت مشروطه تا معاصر (سقوط سلطنت) کندوکاو شده است. و شعر معاصر هم در بررسی در سه دوره استبداد بیست ساله (1300-1320)، از 1320 تا 28 مرداد 1332 و از 28 مرداد تا سقوط سلطنت را در بر میگیرد. کتاب یکم نظم و نثر فارسی را تا مقطع مشروطه دربرمیگیرد.
اگر در فرهنگی، دانایان و فیلسوفان به زبان شعر، سخن گفته باشند، آیا به دلیل ساختار زبان شعر، یا برخی دشواریهای کلام در برگرداندن معنای آن به گفتار عادی و روزمره، باید سخنشان قدر ناشناخته مانده و پیام و حرفشان ناخوانده باشد؟ یا برعکس، این کلام اهنگین باید به یادها سپرده شود، مکرر خوانده و شنیده شود و در حافظه مردم ماندگار باشد؟ و این داستان فرهنگ غنی و ادبیات سرشار از معناهای ژرف و سخنان سراسر حکمت و خرد و فلسفهای است، که سخنوران دانای ما پدید آوردهاند، اما با دنیایی دریغ و حسرت و اندوه، نه تنها به حافظه جمعی مردم، سپرده نشده که قدر ناشناخته و از یادها دورمانده، بیشتر به کار تعیین وزن و قافیه و آرایههای ادبی آمده است؛ و حال ان که گسترهای ژرف، با معناهای بلند آسمانی در هر یک از این آثار جاری است و از آن میان، مثنوی مولانا، شرحدرد اشتیاق مردی هوشیار و دانای روزگار. شگفتا که حرفها او را از قول دیگر کسان گرامی میداریم، ترجمه میکنیم، شرح و معنا میکنیم، غافل از آن که مولانا این همه را چه بسیار پیشتر و بیشتر و بهتر و به زبان خودمان برای مان گفته است.
امروزه بیش از هر زمان دیگری جای ادبیات خالی است. در روزگار دویدن و دویدنها و به هیچ کوهی نرسیدن، در روزگار خشم و خشونت و رنگ باختن عاطفههای انسانی که صفحه حوادث را میخوانیم و با این همه فاجعه روبهرو میشویم، روزگار مرگ انسانیت، حتی پایان غریزه مهر و محبت مادرانه که میخوانیم مادری فرزندش را کشت ... جای ادبیات بیش از هر زمان دیگری خالی است. رسالت ادبیات نشاندادن حقیقتهای جاری زندگی آدمیان است. رسالتی برای اصلاح و بهبود زندگی بشری، با برجسته کردن خطوط پررنگ این تعالی. این رسالت را باید زنده کرد، امروز بشر بیش از هر زمان دیگری محتاج یاری است. نمیتوان ادبیات را محدود به گذشته و کارکرد و کارایی آن را پایان یافته تلقی کرد.