داستان از لحاظ جامعهشناختی و کشف زمانه روایت، زمانی اتفاق میاقتد که اعلام «بیشک خلاف قانون است» و از طرف قوانین قضایی ـ جزایی جامعه آمریکا در متن منسوخ اعلام شده است. با این حال جمعی متشکل از ده نفر که دوستان همپیمان یکدیگر هستند، تصمیم میگیرند یکی از اعضای به نام کلبی را «چون دیگر شورش را در آورده بود» دار بزنند. لازم به ذکر است به سطر«مدتها بود که بعضی از ما دوستمان کلبی را تهدید کرده بودند» در ورودی داستان، بیانگر این مطلب است که در این گروه و یا حزب که در داستان هیچ خطمشی و یا مولفهای از آن ترسیم نمیشود ـ مگر همین که اگر یکی از اعضاء در اهداف گروه تخطی نماید و شورش را در بیاورد. محکوم به مرگ خواهد شد.
کتاب حاضر دارای سه بخش است. در بخش نخست پنج مقاله از احمد شاملو (خاش "تابوئی" در پایتخت عطش)؛ منوچهر هزارخانی (یادداشت هایی درباره خصوصیات یک فرهنگ دلال)؛ باقر مومنی (میرزای علوی)؛ علی اکبر اکبری (شرکت های تجاری و مساله عرضه سهام به مردم)؛ خسرو گلسرخی (فرهنگ پویا و فرهنگ مومیایی شده)؛ کار شده است. در بخش دوم با نام شعر شعرهایی از سیاوش کسرایی، شفیعی کدکنی، خسرو گلسرخی و .... آمده است و در قسمت آخر که قصه نام دارد به قصه هایی از احمد محمود، اصغر الهی، نسیم خاکسار و فریدون تنکابنی پرداخته است
کتاب شهرزاد 2 فصل نامه ادبیات داستانی که توسط نشریه داخلی خانه داستان سرو در تابستان 1381 منتشر شده است
در مواجه مخاطب احتمالی و کتاب مذکور، اولین پرسش که در ذهن مخاطب میدرخشد، واژه تیمبوکتو است. با توجه به ابداعی ـ ساختگیبودن این واژه، در هنگام ریشهیابی واژگانی ـ در حالات دیداری و یا شنیداری ـ که به صورت تداعیهای آنی، احتمالی و یا آزاد انجام میگیرد؛ ساختار چند شخصیتی و یا چند ملیتی تیمبوکتو، خاستگاهی آمریکایی، چینی و حتی آفریقایی و یا سرخپوستی را متبادر میسازد؛ همچنین در برآیندشان: تیمبرکتو چیست> کیست؟ و یا کجاست؟ بعبارت دیگر، از همین واژه تیمبوکتو که عنوان رمان را به خود اختصاص داده، فعالیت رمان در ذهن مخاطب: با ایجاد پرسشی چندگانه و ترغیب جهت ادراکش، مولفه تعلیق را اجرا نموده است.
حضور پیشفرضها و پیشدانستگیها پیش از مکتوب شدن یک متن در دستگاه کلان هستی، متشکل از شبکههای دال و مدلول متعددی است که ردیابی، شناسایی و ادراک نهایی یک سوژه را برای اذهان شناسنده دشوار میسازد. برخی روانشناسان مصدر «کاویدن» را پیشنهاد میکنند. خورخه لوئیس بورخس «جهل» بشریت را مطرح میکند تا بتواند عنصر شانس را تعریف نماید و ژاک دریدا، عنصر غیاب را در متافیزیک حضور پیش میکشد. از آنجا که هر یک از دالها، مدلولها و به طور اعم هر یک از نشانهها حتی کوچکترین و نادیدهانگارترین عناصر، دوای هستی (هستن) و در نتیجه قدرت هستند، در زمان مکتوب شدن یک متن قدرت خود را از طرق علمهای تداعی، القاء، سیالیت ذهن مولف و ... به من مولف اعمال میکنند ـ البته نباید چندصداییهای درون ذهنی را که در جایش تقابلی با یکدیگر مواجه میشوند ، بده انگاشت.