برای اولین بار شاملوی بزرگ را در سال 1369 برابر با 1990 در نیویروک، دانشگاه کلمبیا ملاقات کردم، قرار شعرخوانی داشتند و من هم سعی در برگزاری آن جلسه به عهده داشتم. آن زمان، من در نیویورک دبیر برنامه رادیویی بودم که از ایستگاه W.N.IXI.K (105.9) منهتن که برای ایالت نیویورک، شهرهای نیوجرسی، مریلند، پنسیلوانیا و ... ایالتهای نزدیکتر به نیویورک برنامه پخش میکرد. این ایستگاه رادیویی که اکنون دارای برد بیشتری هم شده است به تمام زبانهای و فرهنگهای زنده دنیا برنامه داشت و دارد و من هم دبیر بخش فارسی زبان آن بودم. برنامهای بود که اوایل هر جمعه به مدت نیم ساعت، ده و سی دقیقه تا 11 شب به نام «رادیو جمعه» پخش میشد که بنده تهیه کننده، نویسنده و مجری بودم، برنامههایی که صرفاً فرهنگی و ادبی بود، همراه با پخش موسیقی در خود برنامه، به طور خلاصه باید بگویم که در آغاز هر برنامه با شعری از یکی از شاعران نامی و شاعرانی که کم و بیش کتابهایشان به دستم میرسید یا در مجلهها و ماهنامههای ادبی و روزنامه که به آمریکا میآمد، برنامه را آغاز میکردم.
نگارنده در این کتابچه، ضمن روایت خاطرهای، علاقه خود را نسبت به زبان اسپرانتو بیان میکند و در انتها اشعاری در توصیف این زبان به نظم در میآورد .
موضوعاتی که در این کتاب درباره انها گفتگو شده است تماما به استناد آیات قرآن و اخبار و احادیث است. قسمت اول راجع به اخلاقیات است. چون راستگویی و فروتنی و رازداری و مهمان نوازی و کمک به مومنین و توکل به خدا و غناء نفس و رضا و تسلیم و صبر و یقین و مذمت دروغگویی و غیبت و بهتان و تکبر و زنا و حسد و نظیر آن. قسمت دوم مجازات کیفری و اجرای عدالت از طرف دادگاه عادلانه مستقر در این دنیا و کیفر اعمال اشخاص متخلف و تنبیه و تنبه دیگران است. مولف سعی نموده به زبانی ساده و انشائی روان حکایات اخلاقی را بر صفحه کتاب آورد. حکایات منقول شامل یک دنیا خلوص، اخلاق، تنبه، تنبیه، عبرت، پند، نصیحت و اندرز است و خواننده را بیش از پیش به برابری و برادری و رافت و مهربانی و مبانی دینی و اخلاقی و ذات واجب الوجود و جهان هستی و مکافات عمل واقف و معتقد می نماید...
شب بسیار سرد چهارشنبه 19 اسفند نرسیده به بهار 84 یا 9 مارسو (مارس) 2005 ساعت یازده و اندی برابر با 1 بعدازظهر گرم تگزاس (امریکا) با جوان شاعری که مکزیکی است، تلفنی صحبت کردم. صدایی غمگین شاعرانهای داشت و لهجه کاملا مشخص آمریکایی لاتینی ( زمانی که انگلیسی صحبت میکرد) اصولاً بیشتتر افراد آمریکای لاتین میلی به یادگیری زبان انگلیسی ندارند، چه برسد که حرف بزنند، احتیاجی هم ندارند مخصوصا تگزاس و آریزونا که روزگاری سرزمین مکزیکیها و سرخپوستان بوده است. اما خولیوسار آگیلار انگلیسی میدانست، اما با همان لهجهای که برایتان گفتم. بسیار خوشحال شد که من میتوانم به زبان مادریش کاستیانو یا همان اسپانیولی با او صحبت کنم. بعد از معرفی خود و کمی گپ زدن از حال و هوای شعریاش پرسیدن، یکی از سرودهایش را خواندم، شعری به نام «Cacior» ترجمه آن را هم برایش خوندم تا با آهنگ و ریتم شعر و ترنم زبان فارسی آشنا شود.
در سال 1945 در ماناگوا یکی از شهرهای نیکاراگوئه به دنیا آمد. در گروه مبارزین ساندنیستها فعالیت خودش را آغاز میکند و در یک درگیری دستگیر میشود و به زندان میافتد. سالها در کنار مبارزین قوی دل و مشهور ساندنیستها که برای آزادی کشورشان مبارزه میکردند مانند کامیلو اورتگا ساودرا، ادمون دپرس و سلیم شیبله فعالیت سیاسی کرده است. در حال حاضر بعد از پیروز شدن مبارزین ساندنیستها و بر سر کار آمدن آنها مدیریت رادیو داخلی نیکاراگوئه را به عهده دارد. شعرهای انتخاب شده از کتاب Y…Lascasas quedaron LIenode humos ( و ... خانهها پر از دود ماندند) است. این کتاب در سال 1978 چاپ شده و بیشتر شعرهای آن در زندان مودلوتی بی تاپا سروده شده است.