روایت بستری مناسب برای گزارش ترتیب واقعی رویدادهاست. در پژوهش حاضر طرح شعر «عقاب» خانلری و «خانه سریویلی» نیمایوشیج به عنوان یکی از اجزای تشکیلدهنده آنها، از دیدگاه برمون و گریماس بررسی و تحلیل شدهاند. علت توجه به این دو شعر روایی، وجود بنمایههای داستانی؛ از قبیل طرح روایی، دیدگاه و توصیف است که تمام این موارد از عناصر تشکیلدهنده داستان هستند و در مورد آنها بحث کردهایم. بر اساس نظریههای برمون و گریماس، در این دو شعر روایی، ابتدا وضعیت متعادل برقرار است. سپس حادثه رخ میدهد و این وضعیت اولیه دچار روند تغییر میشود و وضعیت نامتعادل شکل میگیرد. و بعد از رسیدن قهرمان به هدفش (یا عدم دستیابی) وضعیت متعادل سامانیافتهای شکل میگیرد. همچنین هر شش عنصر کنشگر در این دو شعر وجود دارند. پس هدف از انتخاب این موضوع، انطباق این نظریات بر شعر روایی است و در نتیجه این دو شعر منطبق با نظریههای این دو ساختارگراست.
نشانه ـ معناشناسي يکي از ابزارهاي علمي تحليل نظامهاي گفتماني است که سازکارهاي شکلگيري و توليد معنا را در متون بررسي و مطالعه ميکند. در نشانه ـ معناشناسي با عبور از نشانهشناسي ساختگراي محض به نشانهشناسي پديدارشناسي و نشان دادن مسير حرکت نشانهها به نشانههاي استعلايي، عوامل معرفت شناسانه آثار فرصت بروز و ظهور بيشتري مييابد. شعر «عقاب» از پرويز ناتل خانلري و «آرش کمانگير» از سياوش کسرايي، اشعاري روايت محور هستند که به دليل در برداشتن ماهيتهاي شوشي و کنشي گوناگون و پروراندن کنشهاي ارزش آفرين و اسطورهساز در نهايت داستان، ويژگيهاي يک روايت را دارند و از اين جهت، براي بررسي و تجزيه و تحليل نشانه ـ معناشناختي گفتمانهاي حاکم بر آنها ارزشمند و درخور توجه هستند. در ابتدا و ميانه اين دو داستان، نظامهاي گفتماني تجويزي و القايي يا تعاملي شناختي جريان دارد. در ادامه، به دنبال گفت وگوها و پديداري روايتهاي تعاملي، دو نظام ارزشي شکل ميگيرد که از چالش ميان آنها ديناميک معنايي گفتمان تامين ميشود و به نظام تنشي ميانجامد که بر اساس دو ارزش گسترهاي و فشارهاي قابل تبيين است. اين پژوهش ضمن تحليل انواع نظامهاي گفتماني مانند نظام گفتماني تجويزي، القايي و رخدادي در اين دو شعر، به بررسي اين متون از ديدگاه نظريات تقابلي گرمس و مربع معنا و گذر از مربع معنايي به فرايند تنشي ميپردازد و در پي پاسخ به اين پرسش است که شعر روايي فارسي تا چه حد ظرفيت تحليل نظامهاي گفتماني را داراست.
در این مقاله داستان رستم و اسفندیار که از داستانهای محوری شاهنامه است، بر اساس نظریه کلود برمون بررسی میشود. این دیدگاه با توجه به اینکه شکست و عدم توفیق قهرمان را نیز در نظر میگیرد، با داستان مورد بحث مطابقت بیشتری دارد. این داستان بر اساس نظر برمون سه کارکردِ امکان یا استعداد، فرایند و پیامد را در خود دارد و همچنین در آن، سه توالی زنجیرهای، انضمامی و پیوندی را میتوان بررسی و تحلیل کرد. اسفندیار قبل از رفتن به زابلستان، اسفندیار در زابلستان و کشتهشدن او سه توالی و پی رفت فرعی روایت هستند که در ضمن یک توالی اصلی بیان شدهاند. دیباچه داستان، سخن گفتن اسفندیار با مادر و پدر در مرحله امکان قرار میگیرد. رفتن اسفندیار به زابل و مجادله و مبارزه او با رستم و استمداد رستم از زال و سیمرغ در مرحله فرایند، فعلیت، قطعیت یا گذار قرار میگیرد. کشتهشدن اسفندیار و مکاتبه رستم با گشتاسب نیز در مرحله پیامد میگنجد که نشان دهنده عدم توفیق قهرمان (اسفندیار) است. دو نوع شخصیت مورد نظر برمون؛ یعنی کنشگر و کنشپذیر را در اسفندیار و رستم میتوان دید و این روایت، تبدیل بهبودی به اغتشاش و برعکس آن است؛ یعنی تعادل اولیه برای اسفندیار و رستم به فقدان تعادل برای اسفندیار و نهایتاً برگشت تعادل برای رستم ختم میشود. از دستاوردهای این مقاله نشاندادن هنر روایتگری و شگردهای داستانسرایی بی نظیر فردوسی است، زیرا تمام اجزای نظریه برمون در این داستان رعایت شده است. فردوسی تمام عناصر روایی مانند تغییر و تنوّع موقعیتها، تنظیم توالی پی رفتها، توجه به حالاتروانی و عملکرد شخصیتها و اختیار انتخابدادن به قهرمان و خصم در گزینش هدف را مدنظر قرار داده است.
مقاله حاضر به نقد و تحليل عناصر داستان در گزيدهاي از داستانهاي کودکان اختصاص يافته است. در اين مقاله، پس از مقدمه که اشارهاي به ادبيات و داستانهاي کودکان است، مهمترين عناصر داستان: پيرنگ، شخصيت، درونمايه، زاويه ديد، فضا و صحنه، در بيست داستان از داستانهاي کودکان بررسي شده است. اين داستانها داراي پيرنگي سادهاند؛ به جز يک داستان که پي رنگ آن از دو پي رفت تشکيل شده، پيرنگ همه داستانها داراي يک پيرفت است. شخصيتهاي اين داستانها، يک بعدي، تمثيلي و در بيشتر موارد ايستا هستند. درونمايه داستانها بيشتر مسائل تربيتي و اخلاقي است. نويسندگان با ارائه آميزهاي از واژه و تصوير در داستانها صحنهسازي کردهاند. تمامي داستانها از زاويه ديد داناي کل روايت شدهاند و فضاي آنها آرام و عادي است و همه پاياني خوش دارند.
رمان درازناي شب، از جمله رمانهاي واقعگراي دهه چهل محسوب ميشود که جمال ميرصادقي آن را به نگارش درآورده است. اين رمان به بازتاب يکي از چالشهاي مهم جامعه يعني «انقطاع و شکاف نسلي» اختصاص يافته است. اين مضمون اگرچه يکي از کهنه مضمون هاي ادبيات فارسي به شمار ميرود، از آنجا که همواره در تمام اعصار و در ميان اکثر ملل، جريان دارد توجه بسياري را به خود معطوف کرده است. انعکاس اين موضوع مهم اجتماعي در رمان، ميتواند در آگاهي بخشيدن به بسياري از خانوادههاي ايراني که هنوز با اين چالش مواجه نشدهاند، کمک شاياني کند. نويسنده در درازناي شب، اين معضل اجتماعي را در يکي از خانوادههاي سنتي رمانش که نماينده بسياري از خانوادههاي ايراني است، به نمايش گذاشته و عواملي را که به تدريج در محيط خانواده، سبب ظهور و بروز اين شکاف ميشود، با دقت و مهارت خود به تصوير کشيده است. او در اين رمان، نسل جديد و جوان را در برابر نسل بالغ و سنتي قرار داده و انقطاع نسلي را که همان عدم اشتراک ميان تفکرات پدران و مادران با فرزندان است، ترسيم کرده و نشان داده است که چگونه «انقطاع نسلي» ميتواند نسل جديد را در برابر نسل قبلي (نسل بالغ) به شورش وادارد و انقطاع کامل و شکاف نسلي را سبب گردد.