فیروزشاهنامه، قصهای است با حال و هوای ایران باستان که از قرن نهم قمری باقی ماندهاست. بنمایه این قصه عشق است و این عشق حوادث حماسی داستان را ایجاد میکند. ویژگیهای عیّاری و قصههای پریان نیز طرح قصه را گسترش میدهد. اغلب محققان سعی کردهاند این قصهها را در چارچوب انواع ادبی ارسطویی ببینند و آنها را ذیل یکی از انواع ادبی قرار دهند. در این مقاله، قصه فیروزشاه نامه، نخست از دیدگاه انواع ادبی و سپس از منظر بوطیقای داستانپردازی کهن فارسی نقد و بررسی میشود. با توجه به این دیدگاهها، قصههای عامیانه ایرانی یک نوع مستقل ادبی است که از یک سنتِ کهنِ داستانپردازی مایه میگیرد. در این سنت ادبی، راوی، همواره وجهها و مقولههای ادبی گوناگونی را در روایت به کار میبرد.
رویآوری به ادبیات جدید، به تقریب از اوایل مشروطیت در ایران آغاز شده است، با کتابهایی نظیر سیاحتنامه ابراهیم بیگ زین العابدین مراغهای و مسالک المحسنین میرزا عبدالرحیم طالبوف که در واقع داستان به صورت معمول و شناخته شده امروز نبود، بلکه داستان - مقاله یا مقالهای رمانگونه بود که به قصد انتقاد از اوضاع اداری و اجتماعی روزگار نوشته شده بود. اساس این کتاب بر پنج بخش نگاشته شده است: قصه و قصههای عامیانه، داستان و داستان کوتاه، رمان، پیشکسوتهای داستان کوتاه، نگاهی کوتاه به داستاننویسی معاصر ایران.
قصه (story) که جمع آن در زبان تازی قصص و اقصیص میباشد بیان وقایعی است غالباً خیالی که درآنها معمولا تاکید بر حوادث خارقالعاده، بیشتر از تحول و تکوین آدمها و شخصیتها است. در قصه «محور ماجرا بر حوادث خلقالساعه استوار است. قصهها را حوادث به وجود میآورند و در واقع رکن اساسی و بنیادی آن را تشکیل میدهند، بیآن که درگسترش بازسازی آدمهای آن دقشی داشته باشند. به عبارت دیگر شخصیتها و قهرمانان در قصه کمتر دگرگونی مییابند و بیشتر دستخوش حوادث و ماجراهای گوناگون واقه میشوند. قصهها شکلی ساده و ابتدایی دارند و ساختار نقلی و روایتی زبان آنها اغلب نزدیک به گفتار و محاوره عامه مردم و پر از آثار اصطلاحات و لغات و ضربالمثلهای عامیانه است».در پایان راجع به ارتباط این نوع نثر با آثار خلاقه امروز گفتاری کوتاه آورده شده است. هدف اصلی در نگارش اغلب قصههای عامیانه، سرگرم کردن و مشغول ساختن خواننده و جلب توجه او به کارهای خارقالعاده و شگفتانگیز چهرههایی است که نقش آفرین رویدادهای عجیب هستند.
بیتردید، مثنوی معنوی مولوی، حماسه بزرگ عرفانی به زبان فارسی است. از همان قرون نخستین پس از مولوی، همواره در پی شرح رموز و غوامض مثنوی برآمدهاند و هر یک با توجّه به مشرب فکری خاص و دیدگاه خاصی به شرح آن پرداختهاند. مولوی اندیشههای ماورایی خود را از طریق روایت، با مخاطب در میان میگذارد؛ بنابراین، برای گشودن پیچیدگیهای اشعار مولانا باید به عنصر روایت و جنبه داستانی مثنوی توجّه فراوانی کرد تا متوجّه پیوستگی مطالب مثنوی و فضای فکری و روحی مولوی شد. نگارندگان در این مقاله، نخست این مسئله را به اثبات میرسانند که عنصر روایت در مثنوی اهمّیت فراوانی دارد و توجّه به پیوستگی ابیات در بافت روایت، در فهم و شرح مثنوی بسیار ضروری است؛ بنابراین، شارحانی که مثنوی را به مثابه یک داستان دایره وار بلند فرض کردهاند و برای درک غوامض آن، پیوسته خود را در این طرح دایرهوار حفظ کردهاند و برای شرح آن از خود مثنوی کمک گرفتهاند، موفقتر از آن شارحانی هستند که تک تک ابیات و یا حکایتها را به صورت جداگانه شرح کردهاند. با توجّه به این دیدگاه، شروح مثنوی مورد نقد و بررسی قرار میگیرد.
نفثهالمصدور، اثر شهابالدين محمد زيدري نسوي از شاهکارهاي نثر فني و مصنوع و مزين فارسي است. با بررسي ساختار متن از منظر زبان، اين گونه به نظر ميرسد که کارکرد ادبي و عاطفي متن بسيار بيشتر از اطلاعات تاريخي آن نمود دارد. از منظر زباني، اغلب، جهتگيري پيام يا به سوي گوينده است يا به سوي خود پيام، بنابراين مخاطب معمولا با متني ادبي مواجه است که زبان آن اغلب کارکردي عاطفي دارد؛ از همين رو است که مخاطب همواره حديث نفس گوينده را ميشنود. از سوي ديگر، نويسنده با قاعده افزاييهاي متعدد در متن خود، توازنهاي گوناگون موسيقايي ايجاد ميکند و موسيقي دروني متن را که لازمه يک متن غنايي است، تقويت ميکند. اوج زبان غنايي در متن نفثهالمصدور، زماني است که نويسنده، همزمان به متن خود کارکرد شعري و عاطفي ميدهد و از توازنهاي گوناگون استفاده ميکند. در اين مواقع که نويسنده غليان احساسات خود را در متني شاعرانه و آهنگين بيان ميکند، نثر کتاب بسيار ساده و روان است. هدف اين پژوهش، تحليل ويژگيهاي زبان غنايي با تکيه بر ساختار متن نفثهالمصدور است.